در زمان تولد اينشتين، اولم هنوز ظاهر يك شهر قرون وسطايي را حفظ كرده بود. خيابانهايي تنگ و باريك و مارپيچ در ميان خانههاي شيروانيدار كه سايه يك كليساي گوتيك سده پانزدهم با برجي صد و هفتاد متري آنها را در بر گرفته بود. از بالاي برج منظره باشكوهي ديده ميشد، حومه پر فراز و نشيب شهر كه تا تپههاي سويس ادامه داشت، كوههاي آلپ سوابيا، كشتزارهاي باواريا (3) و همينطور نماي قلعه ويلهلمزبورگ و دژهاي پيرامون، تالار شهر، بازار، يك كارگاه كوچك ريختهگري و چند كارخانه نساجي. سي هزار سكنه شهر را بازرگانان پارچه و چرم، كارگران، صنعتگران، ريختهگران، بافندگان و بالاخره سازندگان چپقهاي مشهور اولم تشكيل ميدادند. اغلب ساكنين اولم يعني دو سوم آنها كاتوليك و يك سوم نيز لوتري بودند اما چند صد يهودي نيز در ميانشان بودند كه كم و بيش به شيوه بقيه زندگي ميكردند و خانواده آلبرت نيز يكي از آنان بودند.
در سال 1880 يعني يك سال پس از تولد آلبرت، خانواده اينشتين به مونيخ نقل مكان كرد و درآنجا هرمان اينشتين (پدر آلبرت) با همكاري برادرش ياكوب يك كارگاه وسائل برقي داير كردند. آلبرت پنج ساله بود كه خانواده اينشتين كار خود را از سطح كارگاهي ارتقاء داده و كارخانهاي كوچك را در حومه مونيخ براي توليد دينام، لامپ قوسي و ابزارهاي اندازهگيري راهاندازي كرد.
هرمان اينشتين عشق به طبيعت را در وجود فرزندان خود پرورش داده بود. اعضاء خانواده عادت داشتند در روستاهاي سرسبز اطراف مونيخ گردش كنند و عده زيادي از خويشان هم در اين گردشها شركت ميكردند. درضمن، اين خانواده به موسيقي و ادبيات كلاسيك آلمان نيز عشق ميورزيدند.
ياكوب، عموي آلبرت نيز با آنها زندگي ميكرد. او مهندس خوبي بود. هماو بود كه آلبرت را به رياضيات علاقهمند كرد. هر دو برادر كارخانه وسائل برقي را با هم اداره ميكردند. هرمان به امور مالي و ياكوب به كارهاي مهندسي ميرسيد اما هيچكدام تاجر خوبي نبودند و از اين رو خانواده آنها هيچگاه روي رفاه مالي را به خود نديد.
پينوشت:
1- Ulm
2- Swabia
3- Bavaria
ما 13 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم