در 1837 به عنوان مهندس راه و ساختمان وارد شركت راه آهن شد و این شغل را تا سال 1847 ادامه داد .در این دوره ،به مطالعات شخصی اش ادامه داد و آثاری درزمینه علمی و سیاسی منتشر كرد. اسپنسر در سال 1848 سردبیری مجله اكونومیست را به عهده گرفت وافكار روشنفكرانه اش آغاز به شكوفایی كرد. به سال 1850 نخستین اثر بزرگش را با عنوان ایستایی اجتماعی تكمیل كرد. در مدت نوشتن این كتاب بیماریِ بیخوابی اش آغاز شد و مسایل ذهنی و روانی اش با گذشت سالها بیشتر و بیشتر می شد. او در سراسر بقیه زندگیش از یك رشته فرو پاشیدگی های عصبی رنج می برد. در سال 1853 ارثیه ای به او رسید كه اجازه داد شغلش را ترك كند و بقیه زندگیش را به عنوان یك پژوهشگر محتشم بگذراند. او هرگز درجه یا مقامی دانشگاهی به دست نیاورد. اسپنسر هرچه بیشتر منزوی می شد و بیماری جسمانی و روانی اش بیشتر می شد، بازدهی پژوهشی اش نیز افزایش می یافت. اسپنسر سرانجام، نه تنها در انگلستان بلكه در سراسر جهان بلند آوازه شد. به گفته ریچارد هوفستر (طی سه دهه بعد از جنگ داخلی امریكا بدون تسلط بر آثار اسپنسر امكان فعالیت در هیچ زمینه ای از كارهای روشنفكری وجود نداشت). از جمله پشتیبانان او ، صاحب صنعت برجسته امریكایی ،اندرو كارنگی ،كه در 1903،زمانی كه اسپنسر از بیماریش سخت رنج می برد، این عبارت را برایش نوشته بود.
(استاد گرامی...شما در ذهن من هر روزه پدیدار می شوید و این (چرا)ی همیشگی نیز همیشه در ذهنم نقش میبندد كه چرا او باید در بستر افتاده باشد. چرا او باید برود. جهان از بزرگترین مغزش همچنان بی خبر است...اما روزی بیدار خواهد شد و تعالیمش را در خواهد یافت و بزرگترین جایگاه را به او اختصاص خواهد داد).
اما سر نوشت چیز دیگری را برای اسپنسر رقم زده بود.یكی از جالبترین ویژگیهای اسپنسر كه باید آن را علت تنک مایگی فكریش به شمار آورد، بی علاقگیش به خواندن آثار دیگران بود. از این جهت به قطب دیگر اوایل جامعه شناسی، اگوست كنت كه (بهداشت مغزی) را رعایت می كرد، شباهت داشت. درباره نیاز به خواندن آثار دیگران ،خود اسپنسر گفت (در سراسر زندگیم یك اندیشورز بودم نه یك مطالعه گر و می توانم هم آواز با هابز بگویم كه اگر به اندازه آدمهای دیگر مطالعه می كردم چیز زیادی را یاد نمی گرفتم). روزی یكی از اسپنسر عقیده اش را درباره یك كتاب پرسید و ( او پاسخ داد كه با نگاهی به كتاب دریافتم كه فرض بنیانی آن نادرست است و بنابراین خودم را برای خواندن آن به دردسر نینداختم ) یكی از نویسندگان درباره (شیوه غیر قابل درك او كه جذب دانش از راه منافذ پوستی بود)، سخن گفت و این كه ( او ظاهرا هرگز كتابی را نخوانده بود).
اگر او آثار دانشوران دیگر را نمی خواند ،پس افكار و بینش هایش از كجا سرچشمه می گرفت.به گفته خود اسپنسر،افكارش ناخواسته و به گونه شهودی به ذهنش راه میافت.او می گفت كه افكارش (اندك اندك و بدون مزاحمت عوامل خارجی و به دور از هر گونه قصد آگاهانه یا كوشش قابل توجهی )پدیدار می شد. اسپنسر یك چنین شهودی را بسیار كار آمد تر از مطالعه و اندیشه دقیق می انگاشت.
(راه حلی كه از این طریق به دست می آید احتمالا درست تر از آنی است كه در پی كوشش از پیش تعیین شده ای كه غالبا اندیشه را منحرف می كند شكل میگیرد).
اسپنسر از همین بی علاقگی اش به مطالعه جدی آثار دیگران ،لطمه هایی نیز دیده بود .در واقع ،زمانی هم كه اثر آدم دیگری را می خواند،غالبا تنها برای آن بود كه تاییدی برای افكار شخصی و مستقلا آفریده اش بیاید.او افكاری را كه با افكار خودش همخوانی نداشت ندیده می گرفت چارلز داروین كه در همان روزگار زندگی می كرد درباره اسپنسر گفت(اگر او خود را به ملاحظه بیشتر عادت می داد...حتی به بهای از دست دادن برخی از قدرت تفكرش ،مرد درخشانی می شد) بی اعتنایی اسپنسر به قواعد پژوهشگری ، او را به یك رشته افكار ناسنجیده و بی پایه ای درباره تكامل جهان سوق داد. به همین دلایل ،جامعه شناسان در سده بیستم كار اسپنسر را رد كردند و پژوهشگری دقیق و تحقیق تجربی را به جای روش او برگزیدند. اسپنسر در 8 دسامبر 1903 دیده بر جهان فرو بست.
o گروه موضوعی ←علوم انسانی
o نظریه های ارایه شده ←تکامل
o تاریخ (ارایه نظریه یا بازه زندگی)←1820-1903
ما 12 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم