خانه نظریه های جهانی علوم انسانی نظریات سیاسی- اجتماعی میشل فوکو

نظریات سیاسی- اجتماعی میشل فوکو

به نظر فوکو تفکیک و طبقه‏بندى معرفت با معیار علمى بودن یکى از ویژگى‏هاى عمده تمدن مدرن است که دیگر اشکال معرفت را غیر علمى دانسته و طرد کرده است. ویژگى دیگر تمدن جدید تسلط نظریه‏هاى عام و توتالیتراست که اشکال دیگر معرفت را تحت سیطره درآورده است و تبارشناسى با ردّ این دو ویژگى در پى ایجاد فرصتى براى ابراز اَشکال تحت سلطه معرفت است و در پى مرکز زدایى از تولید نظرى مى‏باشد.

به نظر مى‏رسد تبارشناسى از یکسو دستگاهى از قضایاى مفروض‏الصدق است که نوع مسایل مورد بررسى و شیوه پژوهش آن‏ها را نشان مى‏دهد، از طرفى هم این شیوه منجر مى‏شود به این‏که صحت آنچه مفروض انگاشته شده بود، آشکار شود؛ بنابراین مباحث فوکو همواره در هم و توبرتو است و به درستى بین مفروضات و موضوعات و یا مدعیات و استدلال‏ها خط فاصلى وجود ندارد.

از نظر فوکو "ما... تابع حقیقتیم که تصور مى‏شود که قوانین را مى‏سازد، و گفتار حقیقى‏اى را به وجود مى‏آورد که حداقل بخشى از آن، تأثیرات قدرت را تعیین مى‏کند، منتقل مى‏سازد و گسترش مى‏دهد... [ما] محکوم مى‏شویم، طبقه‏بندى مى‏شویم، در تکالیف خود مجبور هستیم و مقدّر است که با اسلوب خاصى زندگى کنیم و بمیریم و این خود تابعى است از گفتارهاى حقیقى‏اى که حاملان اثرات خاص قدرت‏اند.

تعریف قدرت با الگوى حاکمیت ـ از نظر فوکو در جوامع غربى از دوره قرون وسطى به این سو همیشه قدرت سلطنتى بوده است که کانون اساسى [بحث قدرت] را فراهم آورده که اندیشه حقوقى [در رابطه با قدرت] بر محور آن ساخته و پرداخته» شده است. یعنى موضوع بحث قانونگذاران و حقوقدانان، خواه طرفدار شاه و خواه دشمن او، قدرت و حاکمیت سلطنتى بوده است. از نظر فوکو بحث حاکمیت براى آن بوده است که سلطه را از ماهیت قدرت پاک کرده و آن را مشروع نماید.
به نظر فوکو الگوى حاکمیت، براى تحلیل قدرت، براساس رابطه حاکم و محکوم است. از نظر او از قرن ۱۸ به بعد سازوکار جدیدى پیدا شده که با روابط حاکمیت سازگار نیست این سازوکار جدید قدرت وابسته است به جسم‏ها و آنچه انجام مى‏دهند تا به زمین و محصولات آن، این نوع قدرت از طریق مراقبت و جمع‏آورى مالیاتى یا تکالیفى که در طى زمان تقسیم مى‏شوند، اعمال مى‏شود. لازمه چنین قدرتى وجود زور مادى است نه وجود فیزیکى حاکم مستقل؛ بنابراین فوکو موضوع قدرت را لااقل از قرن ۱۸ به بعد در حد حاکمیت و روابط حاکم و محکوم نمى‏داند؛ تا بتوان از الگوى حاکمیت براى تحلیل و تعریف قدرت سود جست، بلکه قدرت را در رابطه با سلطه مطرح مى‏کند که براى تحلیل آن الگوى دیگرى لازم است.
فوکو مطالب خود را در مقاله «قدرت انضباطى و تابعیت» بدین صورت پى مى‏گیرد که: نظریه حاکمیت به قدرت مقطعى جنبه قانونى مى‏دهد، اما مراقبت مدام ندارد. در نظریه حاکمیت، قدرت در موجودیت فیزیکى حاکم استوار است نه بر نظام مراقبت پیوسته. حاکمیت یک قدرت مطلق را در مصرف مطلق قدرت ایجاد مى‏کند، اما اجازه نمى‏دهد که قدرت بر حسب مصرف حداقل براى کسب حداکثر محاسبه شود. از نظر فوکو قدرت جدید را نمى‏توان با اصطلاح حاکمیت بیان کرد؛ این قدرت ابزارى بوده است در ساخت نظام و جامعه سرمایه‏دارى. قدرتى غیرحاکم و به عبارت دیگر «قدرت انضباطى» یا «قدرت مشرف بر حیات» که قدرت حاکمیت را از میان نبرده است. بلکه «اصل سازمان‏دهنده مجمع القوانینى را فراهم آورده است که اروپا در سده نوزدهم... به دست آورد.» بدین صورت یک نظام و فلسفه حق بر سازوکارهاى انضباط به نحوى تحمیل شد که روند عملى و سلطه مندرج در آن‏ها را پنهان مى‏سازد. این نظام یا فلسفه حق یک حق عمومى بود که جزایش بر حاکمیت جمعى پیوند یافته و به صورت دمکراتیک درآمد و با ابزار علوم انسانى سلطه پنهان خویش را گستراند. و «قدرت شبکه‏اى» را مستقر کرد که «تا حد معینى حقیقت دارد». در این قدرت ما همه فاشیستى در سر خود... یا... قدرتى در جسم خود داریم.» اما این بدان معنا نیست که ما با توزیع دمکراتیک یا آنارشیستى قدرت از طریق اجسام سروکار داریم.
چنان‏که ملاحظه مى‏شود در بحث تعریف قدرت با الگوى حاکمیت، تمرکز روى قدرت مدرن است. در توضیح باید گفت که اگر چه هدف فوکو بیش‏تر تبارشناسى قدرت مدرن است، اما در بسیارى از موارد و شاید هم از روى ضرورت به اصل قدرت و روابط آن به طور مطلق و در کل جوامع و ادوار تاریخ مى‏پردازد؛ بدین صورت که برخى مباحث مختص جامعه مدرن و برخى نیز اعم از جامعه مدرن و غیر آن است که در هر صورت قدرت در جهان مدرن را در برمى‏گیرد.
قدرت و دولت: بسیارى از متفکرانى که در باب قدرت تفحص کرده‏اند و مطالبى را تدوین نموده‏اند، الگوى دولت را براى تعریف و تحلیل قدرت اختیار کرده‏اند، هرچند که به قدرت غیردولتى نیز قایل‏اند. اما یا آن‏ها را ناچیز شمرده و یا این‏که از موضوع بحث سیاسى خارج دانسته‏اند و یا این‏که براى توضیح آن‏ها نیز الگوى دولت را کارآمد شمرده‏اند. به هر حال فوکو طرح قدرت در حدّ دولت را طرح آن در پیکر حاکم و حاکمیت یا در پیکر قانون مى‏شمارد و آن را نپذیرفته ومعتقد است که قدرت در سطوح مختلف از ارتباط کلامى، روابط خانوادگى و عاشقانه، نهادهاى اجتماعى و سطوح و اشکال دیگر مطرح است. در ثانى اگر کسى تمامى پدیده‏هاى قدرت را وابسته به دولت بررسى کند بدین معناست که آن همه را ارتش و پلیس سرکوبگر بداند.
البته فوکو مى‏پذیرد که دولت مهم است امّا قدرت را فراتر از دولت مى‏داند و استدلال مى‏کند که دولت با تمام قدرتش از اشغال تمامى زمینه‏هاى مناسب قدرت ناتوان است. از طرف دیگر خود قدرت دولت هم قدرتى است که براساس مناسبات قدرت اصیل‏تر و از پیش موجود کار مى‏کند. به عبارت دیگر دولت را «ابرساختارى» مى‏داند که وابسته و مربوط به کل شبکه‏هاى قدرت است. به هر حال قدرت نزد فوکو چیزى نیست که در مالکیت دولت یا طبقه حاکم یا شخص حاکم باشد؛ برعکس قدرت یک استراتژى است و نه یک نهاد یا یک ساختار. قدرت شبکه‏اى است که همه در آن گرفتارند و انسان‏ها و نهادها و ساختارها همه مجرى اویند.
قدرت و الگوى ایدیولوژى: از آنجا که قدرت همواره با نظریه‏هاى مشروعیت‏دهنده آن همراه است و به عبارت دیگر از آنجا که قدرت زمانى پایدار مى‏ماند که یک ایدیولوژى پشتوانه آن باشد، آیا مى‏توان قدرت مدرن را باالگوى ایدیولوژى تحلیل کرد؟ فوکو در پاسخ به سؤالى که خود مطرح کرده عقیده دارد: «ممکن است ساز و کارهاى اساسى قدرت با فرآورده‏هاى ایدیولوژیک همراه باشد»، اما مشکل است «آنچه رخ داده است را بتوان ایدیولوژى خواند.»
دلیل فوکو بر این‏که از طریق ایدیولوژى نمى‏توان قدرت را تحلیل کرد، این است که: این تحلیل تحلیلى‏تر است ولى از بالا به پایین و طورى است که مى‏تواند هر چیز دیگرى را هم با آن توضیح داد بدون این‏که ناچار به بررسى سازوکارهاى آن بود. فوکو بر این باور است که ما باید تحلیل صعودى از قدرت ارایه کنم؛ یعنى از سازوکارهاى بى‏نهایت کوچک آن‏که هر یک تاریخ خود، مسیر خود، شیوه و راه و رسم خود را دارد آغاز کنیم و سپس ببینیم که چگونه این ساز و کارهاى قدرت از طریق ساز و کارهایى، هرچند کلى‏تر، به صورت‏هاى سلطه جهانى به کار افتاده و استقرار یافته‏اند.
الگوى روابط ارتباطى: خانم هاناآرنت بر این باور است که قدرت را نباید با خشونت یا منازعه و امثال این مفاهیم از یک سنخ دانست. از دید ایشان قدرت نظیر توانایى انسان است براى عمل کردن. بنابراین قدرت مربوط به گروه است و تا زمانى وجود دارد که گروه به حیات گروهى خود ادامه مى‏دهد. وقتى گفته مى‏شود فلانى قدرت‏مند است یعنى این‏که از طرف تعدادى از مردم، قدرت به او تفویض شده تا به نمایندگى آن‏ها عمل کند. از نظر خانم آرنت قدرت مثل ابزار خشونت انبارکردنى نیست. قدرت باید به فعلیت برسد و گرنه مى‏میرد و تنها در جایى به فعلیت مى‏رسد که گفتار و کردار از هم جدا نباشند. جایى که کلمات نه براى نابودى بلکه براى برقرارى روابط و آفرینش واقعیت‏ها به کار برده مى‏شوند.
فوکو براى بررسى نظر آرنت بین سه مفهوم توانایى‏هاى عینى، روابط ارتباطى و روابط قدرت تفاوت قایل مى‏شود و مى‏گوید: «قدرتى که بر اشیا اعمال مى‏شود و توانایى تغییر و به کاربردن و مصرف یا تخریب ان را فراهم مى‏کند توانایى است.» اما قدرتى که ما تحلیل مى‏کنیم مربوط به روابط افراد و گروه‏هاست بنابراین «مفهوم قدرت به روابط میان افراد درگیر با یکدیگر اشاره مى‏کند.» منظور او «مجموعه اعمالى است که اعمال دیگر را برمى‏انگیزد و از همدیگر ناشى مى‏شوند.» او براى فرق‏گذارى بین روابط قدرت و روابط ارتباطى معتقد است که روابط قدرت قطع نظر از این‏که از مجراى نظام‏هاى ارتباطى بگذارند یا نه سرشت ویژه‏اى دارند. از دید او مسأله، وجود سه نوع رابطه (روابط قدرت، ارتباطى و عینى) است که همواره یکدیگر را پوشش داده و پشتیبانى مى‏کنند و ابزار یکدیگر واقع مى‏شوند. بنابراین بر خلاف هابرماس این سه حوزه کاملاً مجزا از هم و مستقل نیستند. یعنى از حیث مفهومى سه چیزاند که نباید بینشان خلط کرد؛ اما از حیث وجود خارجى وابسته به یکدیگرند.
البته به نظر فوکو این وابستگى و هماهنگى میان این سه نوع رابطه همسان و مستمر نیستند، بلکه در شرایط گوناگون اشکال گوناگونى دارند. هرچند که مجموعه‏هایى هم وجود دارند که هماهنگى این سه نوع رابطه در آن‏ها منظم و با قاعده است.
لازم به ذکر است که فوکو در برخى موارد در پى آن است که خود «قدرت» را توضیح دهد و در موارد دیگر از رابطه قدرت یا اعمال قدرت سخن مى‏گوید و همه این‏ها را به یک معنا گرفته، در حالى که به نظر مى‏رسد با هم فرق داشته باشند. استدلال او این است که قدرت تنها هنگامى که اعمال مى‏شود، وجود دارد.
به هر حال مفهوم قدرت نزد فوکو عملى است بر روى اعمال موجود یا اعمالى که ممکن است در آینده یا حال پیدا شود. در حالى که «رابطه خشونت بر روى بدن عمل مى‏کند... زور به کار مى‏برد، به تسلیم مى‏کشاند،... ویران مى‏سازد، درها را بر روى همه امکانات مى‏بندد، قطب مخالف آن تنها انفعال است.» در حالى‏که در برابر رابطه قدرت حوزه‏اى از پاسخ‏ها، واکنش‏ها، نتایج و تدابیر ممکنه وجود دارد. وقتى فوکو مى‏گوید: قدرت فى نفسه معناى بدى ندارد مگر این‏که با سلطه درآمیزد و سلطه تنها یکى از اشکال قدرت است، یعنى بین قدرت فى نفسه و سلطه فرق قایل است.
الگوى فوکو: قدرت، راهبرى و حکومت: از نظر وى سرشت دو پهلوى واژه راهبرى از بهترین راه‏هاى فهم خصلت روابط قدرت است. راهبرى در عین حال هم هدایت دیگران است و هم شیوه رفتارى در درون حوزه گسترده رفتارى. بنابر نظر فوکو اساسا قدرت بیش از هر چیز به مسأله حکومت مرتبط است تا رویارویى و ارتباط دو دشمن.
فوکو بار دیگر به مفهوم آزادى برمى‏گردد و از این مفهوم و مفهوم بردگى براى توضیح هرچه بیش‏تر قدرت استفاده مى‏کند وى معتقد است که قدرت تنها بر افراد آزاد، از آن جهتى که آزادند، بر آن‏ها اعمال مى‏شود. ولى اگر به جاى آزادى، بردگى و در غل و زنجیر بودن انسان باشد؛ در این‏جا دیگر قدرت معنا ندارد و آنچه که اتفاق افتاده است اجبار جسمانى است. بنابراین، آزادى، هم عین شرط اعمال قدرت و هم پیش‏شرط آن و هم پشتوانه دایمى قدرت است. زیرا بدون امکان سرکشى و نافرمانى، قدرت با اجبار جسمانى یکى مى‏شود. پس مسأله اساسى قدرت مسأله بردگى داوطلبانه نیست؛ زیرا هیچ کس دنبال برده شدن نمى‏رود، فوکو در ادامه بحث به جاى مفهوم آزادى مفهوم اساسى‏تر و ماهوى‏تر «مبارزه‏جویى» را استخدام مى‏کند یعنى رابطه‏اى که متضمن تحریک دو جانبه است تا مواجهه‏اى رودررو که هر دو را نابود مى‏سازد.
چگونگى مهار قدرت: فوکو کنترل قدرت و مبارزه و مقاومت در برابر آن را کارى مشکل مى‏داند و علت این دشوارى را نیز در عدم درک قدرت مى‏بیند. او استدلال مى‏کند که قبل از قرن ۱۹ مبارزه با استثمار مشکل بود؛ زیرا ماهیت آن را نمى‏شناختیم ولى امروزه مى‏دانیم که چه کسى دیگران را استثمار مى‏کند اما هنوز ماهیت قدرت را نمى‏شناسیم و نمى‏دانیم که قدرت به دست چه کسانى و چگونه به دست مى‏آید و اعمال مى‏شود. تنها مى‏دانیم که قدرت دست حکومت‏گران نیست و کسانى که قدرت را اعمال مى‏کنند لزوما کسانى نیستند که منافعشان از راه اعمال قدرت تضمین مى‏شود و بر عکس نفع برندگان از اعمال قدرت همیشه اعمال‏کننده قدرت نیستند. به علاوه اشتیاق به قدرت به رابطه قدرت و منافع شکل مى‏دهند. گاهى توده‏ها مشتاق‏اند افراد خاصى به قدرت برسند و آن‏ها هم علیه توده کار کنند. با این حال مشتاق این قدرت خاص و اعمالش هستند.
از طرفى هم مفاهیم «طبقه حاکم» یا «جناح به قدرت رسیده» یا «دستگاه حاکم» هیچ‏گاه به درستى ضابطه‏بندى نشده‏اند و بى‏اندازه سیّال‏اند. به هر حال فوکو امیدوار است که شاید مبارزه‏هاى جارى به همراه تیورى‏هاى موضعى و محلّى و منفصلى که از این مبارزه‏ها حاصل مى‏شود و جزیى از مبارزات را شکل مى‏دهد در آستانه کشف نحوه اعمال قدرت قرار داشته باشند.
وى وجوه مشترک این مخالفت‏ها را با انواع قدرت در موارد زیر فهرست مى‏کند:

۱) این مبارزات جهانى هستند و محدود به یک کشور نیستند؛
۲) هدف این‏ها انتقاد از اثرات قدرت به خودى خود است؛
۳) بى‏واسطه و آشوب طلبانه و اقتدارگریزانه‏اند؛
۴) از یک سو بر حق متفاوت بودن فرد و از سوى دیگر بر ناحقّى جداسازى افراد تأکید دارند؛
۵) با اثرات قدرتى که با دانش و صلاحیت پیوند دارد مبارزه مى‏کنند؛
۶) آن‏ها خشونت اقتصادى و ایدیولوژیک یک دولت را نفى مى‏کنند و نظام تفتیش عقاید علمى و ادارى را که هویت ما را تعیین مى‏کند نفى مى‏کنند.

به طور خلاصه حمله به تفکیک و شکل قدرت است که خود را بر زندگى روزمره بلاواسطه‏اى که به فردیت هویت مى‏بخشد. این قدرتى است که افراد را به سوژه تبدیل مى‏کند. بنابر تعریف فوکو سوژه یعنى: ۱) منقاد دیگرى بودن به موجب کنترل و وابستگى ۲) مقید به هویت خود بودن به واسطه آگاهى و خودشناسى که هر دو معنى حاکى نوعى قدرت مسخّرکننده‏اند.از نظر فوکو به طور کلى سه نوع مبارزه وجود دارد: یا علیه اَشکال سلطه قومى، مذهبى و اجتماعى است، یا علیه اَشکال استثمار است، یا علیه سوژه‏شدگى وانقیاد است؛ یعنى چیزى که فرد را به خودش مقیّد مى‏کند و بدین شیوه وى را تسلیم دیگران مى‏سازد.
فوکو مدعى است که مى‏توان در طول تاریخ مثال‏هاى بسیارى از این سه نوع مبارزه اجتماعى پیدا کرد که یا از هم جدا و یا باهم درآمیخته‏اند. مثلاً: در جوامع فیودالى مبارزه علیه اشکال سلطه قومى ـ اجتماعى و در قرن نوزدهم ـ علیه استثمار و امروز علیه اشکال انقیاد اولویت دارد. به گمان فوکو این نخستین بار نیست که جامعه غربى با سوژه‏سازى و انقیاد مواجه شده است در قرن پانزده و شانزده نیز این قدرت و مبارزه با آن وجود داشت. اما وجه غالب نبود؛ به خلاف امروزه که این مبارزات اولویت و محوریت یافته است.
فوکو به دنبال بدگمانى‏اش نسبت به حقایق عام معتقد است که خود مفهوم عدالت نیز یکى از آن مفاهیم کلى و حقایق عامى است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادى و سیاسى یا سلاحى براى مبارزه با قدرت اختراع شده است و به کار رفته و مى‏رود. به نظر او تمایل به کلى‏نگرى مانع فهم ما از نحوه عملکرد دولت در جوامع غربى است. باید از مدینه‏هاى آرمانى و پى‏گیرى مبادى نخستین دست کشید و براى رسیدن به «آزادى» و «جامعه‏اى آزاد» با زیاده‏طلبى‏هاى قدرت و سوژه‏سازى‏هاى آن مبارزه کرد و چون قدرت در همه جا پخش است شهروند نیز باید به کمک استراتژى‏هاى موضعى در برابر آن موضع بگیرد؛ زیرا این قدرتى که ریشه‏هاى تاریخى دارد چیزى نیست که با یک شورش یا انقلاب برافتد بلکه باید قدم به قدم جلوى گسترش آن را گرفت.
به نظر فوکو همیشه فرهنگ غرب اصرار داشت که قدرت را حقوقى و منفى ببیند، نه تکنیکى و مثبت. و این به نهاد سلطنت مربوط مى‏شود که در سده‏هاى میانه تکامل یافت. بدین صورت که سلطنت در پیکارهاى محلى فیودال‏ها خود را همچون داور یا نیرویى که قادر است خشونت را پایان دهد، نشان داد. سلطنت خود را با اختصاص کارهاى حقوقى و منفى به خویش پذیرفتنى جلوه داد. گرچه از همان اول از آن کارکردها فراتر رفت و حاکم و قانون و نهى نظامى به وجود آورد که در دوره‏هاى بعدى به وسیله نظریه‏هاى حقوقى گسترش یافت. بنابراین نظریه‏هاى سیاسى هرگز از وسوسه‏هاى شخص حاکم خلاص نشد و هنوز هم با مسأله حاکمیت سرگرم است. اما آنچه ما بدان نیاز داریم فلسفه سیاسى‏اى است که سرشاه را در آن نظریه سیاسى که هنوز باید پرداخته شود قطع کنیم.
به عقیده فوکو روشنفکر و فیلسوف سیاسى زمانى مى‏تواند چنین نظریه‏اى را پردازش کند که اجازه ندهد از او به عنوان ابزار حقیقت‏سازى براى کنترل اجتماعى استفاده شود؛ بلکه باید در برابر این‏گونه حقیقت سازى‏ها بایستد و تکنولوژى‏هاى سیاسى را تحلیل نماید و اخلاق سیاسى جدیدى به وجود آورد. او معتقد است که باید از اسارت نظام‏هاى ریاست‏طلب ایدیولوژیک از طریق موضع‏گیرى‏هاى موضعى و ایجاد تردید در چیزهایى که بدیهى فرض مى‏شوند، و به هم زدن عادت‏هاى فکرى مردم و بازبینى قواعد و نهادها و مشارکت در شکل‏گیرى اراده سیاسى رها شد.
فوکو مى‏گوید: در گذشته دو نوع روشنفکر وجود داشت: ۱) مطرود ۲) سوسیالیست که هنگام واکنش خشن از سوى حکومت هر دو شکل در هم ادغام شدند. بعد از ۱۸۴۸ و ۱۹۴۰ یعنى لحظه‏اى که گفته مى‏شد حقایق انکار ناپذیرند، روشنفکران طرد و شکنجه مى‏شدند. روشنفکر همواره حقیقت را بیان مى‏کرد و وجدان خود آگاهى و فصاحت بود. در شورش ۱۹۶۸ روشنفکر فهمید که توده براى کشف حقیقت، دیگر نیازى به آن‏ها ندارد و آن‏ها خود همه چیز را به خوبى و حتى بهتر از روشنفکران مى‏دانند و خود نیز قادر به بیان آن هستند؛ ولى نظامى از قدرت وجود دارد که مانع این دانش و بیان آن مى‏شود و روشنفکران خود از عوامل این قدرت‏اند؛ زیرا خود را مسؤول حقیقت و بیان آن مى‏دانند. به تعبیر فوکو این‏گونه روشنفکران، روشنفکران عمومى هستند که مورد انتقاد شدید او واقع مى‏شوند. در برابر این‏ها روشنفکران خاص وجود دارد که شکل تازه‏اى از نسبت میان نظریه و عمل را ارایه داده‏اند. روشنفکران خاص، به نظر فوکو، به کارکردن عادت کرده‏اند و این به آن‏ها دانش بى‏واسطه‏تر و مشخص‏تر از مبارزات مى‏دهد و با مسایلى خاص و غیر کلى سروکار دارند. در هر صورت امروزه دیگر نقش روشنفکر پیشروى و همگامى با توده‏ها نیست تا حقیقت سرکوب شده را بیان کند؛ بلکه بر عکس نقش او مبارزه علیه قدرتى است که او را در حوزه دانش و حقیقت و... عامل خود مى‏کند. در برابر سیاست فراگیر قدرت واکنش‏هاى موضعى شکل مى‏گیرد و نیازى به رهبرى کلیت بخش روشنفکران نداریم. در غیر این صورت رهبرى روشنفکران منجر مى‏شود به شکل دیگر مرکز گرایى و ساختارهاى عمودى قدرت. در عوض ما باید به مناسبات جنبى واقعى قدرت و نظام کاملى از شبکه‏ها و مراکز همگانى شکل دهیم.
فوکو در مصاحبه‏اى اذعان مى‏کند که امروز به جایى رسیده‏ایم که باید از خطراتى که متوجه روشنفکر خاص است، سخن گوییم و به بازنگرى کارکردهاى آن‏بپردازیم. از دیداو این‏خطرات عبارتند از:
۱. خطر باقى ماندن در حدّ مبارزات موضعى؛
۲. خطر بازیچه دست احزاب سیاسى و اتحادیه‏هاى کارگرى شدن؛
۳. خطر ناتوانى در تکامل بخشیدن به این مبارزات به دلیل فقدان یک استراتژى گسترده‏تر یا بى‏بهره ماندن از حمایت خارج؛
۴. خطر محرومیت از هوادارى یا برخوردارى از حمایت‏هاى محدود و اندک.

اگر کسى بگوید که مبارزات محلى روشنفکر خاص به توده‏ها مربوط نمى‏شود. از نظر فوکو حکم نادرستى کرده است؛ زیرا: ۱. «توده‏ها به نقد از این نکته باخبرند» ۲. «به هر رو درگیر آن هستند.»
و اگر کسى بگوید که روشنفکر خاص در خدمت منافع دولت یا سرمایه است، اگرچه حرف درستى است امّا در همان حال نمایانگر موقعیت استراتژیک او نیز هست. به عبارت دیگر: اگرچه این‏ها از پرولتاژیا و توده‏ها جدایند اما در واقع به دو دلیل نزدیکترند: ۱. مسأله مبارزات واقعى و هر روزه است. ۲. روشنفکر با همان دشمنى روبه‏روست که پرولتاریا روبروست هرچند به شکلى متفاوت. و آن دشمن مشترک همان شرکت‏هاى چند ملیتى، مالکان و دستگاه‏هاى حقوقى و پلیس و... اند.


oگروه موضوعی ← علوم اجتماعی
oنظریه پرداز ← میشل فوکو
oتاریخ ارایه ← 1926- 1984

انتشار این مطلب در:

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google BookmarksSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ورود به سایت


حاضرین در سایت

ما 8 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم


آخرین مقالات

نظریه-ابرزمان
در تمامی طول تاریخ اندیشه همواره تصور فیزیكدان ‌ها و...
تصویرسازی-ذهنی-و-درمان-بیماری-ها
تصویرسازی ذهنی ؛ در طول هر روز هزاران فکر به...
ایده-آل-گرایی،-غرق-شدن-در-آنچه-“باید”-به-جای-آنچه-“هست”
انگارگرایی ، ایده آل گرایی ، تصورگرایی ، مثل گرایی...

آخرین مطالب

نظریه-ابرزمان
در تمامی طول تاریخ اندیشه همواره تصور فیزیكدان ‌ها و...
تصویرسازی-ذهنی-و-درمان-بیماری-ها
تصویرسازی ذهنی ؛ در طول هر روز هزاران فکر به...
ایده-آل-گرایی،-غرق-شدن-در-آنچه-“باید”-به-جای-آنچه-“هست”
انگارگرایی ، ایده آل گرایی ، تصورگرایی ، مثل گرایی...

ما را دنبال کنید در:

Please install plugin JVCounter!