جامعه شناسی معرفت در معنای کلی و عام آن شاخه ای از جامعه شناسی است که رابطه ی فکر و جامعه را مورد بررسی قرار میدهد. جامعه شناسی معرفت در پاسخ به اینکه معرفت چه حوزه هایی را در بر میگیرد با این تقسیم بندی کلی موافق است که معرفت به چهار حوزه ی مجزای علم، فلسفه(اولی)، مذهب و ایدیولوژی تقسیم می شود. تمرکز این حوزه ی فکری بر شرایط اجتماعی معرفت است و در این ارتباط کل تولیدات فکری، اعم از ایدیولوژیها، مذاهب، فلسفه ها و علوم را به چهار چوب های تاریخی- اجتماعی شکل دهنده و دریافت کننده ی آنها متصل و مرتبط میداند و مسامحتا میتوان گفت که کار جامعه شناسی معرفت مطالعه ی رابطه ی زیربنای اجتماعی و روبنای ذهنی است. دکتر سعید زیبا کلام در کتاب معرفت شناسی اجتماعی طرح و نقد ارا مکتب ادینبورا تاریخ تکون و تطور جامعه شناسی معرفت را به سه دوره تقسیم میکند: دوره ی بنیان گذاری: که اجزا متفرّق و پراکنده ی جامعه شناسی معرفت در آثار مختلف مارکس، دورکم و شلر در حال تکوین و تقویم است. دوره ی دوم: دوره ی کاوشگری؛ که در آن جامعه شناسان معرفت عمدتا قابلیت ها و تبعات آن چارچوب کلی را که در دوره ی بنیانگذاری طراحی و پی ریزی شده بود کاوش میکنند. و دوره ی سوم ،دوره ی ادینبورا: از اواخر دهه شصت آغاز میشود که چرخشی بنیادین ، به لحاظ معرفتی در جامعه شناسی معرفت روی داد و با طرح نسبی انگاری بنیادین و تمام عیاری که به میان آورد در میان سایر مکاتب جدید جامعه شناسی .
در یک نگاه تاریخی همه آنها که محیط اجتماعی و تاریخی را سر منشا تاثیر و تغییر و به اصطلاح تعین فکر و معرفت در نظر گرفته اند از هواداران رسمی یا غیر رسمی رویکردی هستند که در تقسیم بندی های معاصر، مطالعات و تبعات جامعه شناسی معرفت نام گرفته است. در تاریخ تفکر غرب سابقه مرتبط دانستن فکر با واقعیات اجتماعی به دوره کلاسیک یونان باستان باز میگردد و حتی گفته میشود که این عقیده ی افلاطون که معرفت حقیقی را برای افراد طبقات پایین جامعه میسر نمی دانست گویای ارتباط میان جامعه و معرفت است . هرچند این ارتباط را به نحو شفاف تری میتوان در آرا اتمیستها و سوفسطاییان تشخیص داد. البته چنین دیدگاهی به غرب محدود نمیشود و در مکتب کنفوسیوسی چینی و هندوییسم و بطور بارز و مشخص در آرا ابن خلدون دانشمند مسلمان نیز رگه هایی از چنین تفکری وجود داشته است.
بعد از حدود سه قرن پس از ابن خلدون، فراسیس بیکن با صحبت از بت های چهار گانه ی خود به عنوان منابع غفلت و گمراهی انسان نگاه دوباره ای به بحث ارتباط میان جامعه و معرفت انسان داشت. پس از او در میان آمپریست های انگلیسی نظیر لاک، هیوم و میل با تالیف آثاری درباره ی فهم انسان این ارتباط بیشتر مد نظر قرار گرفت و در اروپا هم فلاسفه اجتماعی مانند ویکو، روسو و منتسکیو رابطه فکر و جامعه را از روزنه های متفاوتی تقویت کردند. کانت تلاش کرد در فلسفه خود دو اردوگاه حس و عقل را آشتی دهد. در تفکر او جایی برای مؤلفه های اجتماعی وجود نداشت، فلسفه دیالکتیک هگلی و ادامه آن توسط شاگردان هگل بخصوص هگلی های جوان مانند بایر، استرنر،فویرباخ، روگ و در نهایت مارکس و انگلس سعی در پر کردن این خلا فلسفه ی کانت داشتند.
مارکس و سنت مارکسی شالوده ی تبیین فکر بر اساس تعین اقتصادی و طبقاتی اندیشه را پی افکندند و دورکم و سنت جامعه شناسی فرانسوی پیرو او مولفه های فکر را به اشکال و ماهیت های اجتماعی پیوند زدند و در نهایت ماکس شلر بود که به باز کردن ابواب و روزنه های جدیدتری در ارتباط فکر و جامعه دست یازید. پس از او مانهایم دومین شخصیتی بود که به شکلگیری جامعه شناسی معرفت کمک کرد و از آنجا که آثار او نسبت به آثار شلر از پیچیدگی های کمتری برخوردار بود با سرعت بیشتر منتشر شد و بطور رسمی معرف، جامعه شناسی معرفت شد. این حوزه ی فکری در حال حاضر علاوه بر آلمان که در واقع مهد جامعه شناسی معرفت است با سرعت فراوان و توسط جامعه شناسان بنام در فرانسه(در سنت دورکمی) در انگلستان(مانهایم، اشتارک،پولانی و…) در ایتالیا(پارتو و گرامشی) و در آمریکا در سه شاخه نظری اروپایی،پراگماتیستی-رفتارگرایی(تابعین دیویی،مید و جمیز) و شاخه ی کاربردی با سرعت فراوان رو به گسترش است.
جامعه شناسی معرفت در معنای کلی و عام آن شاخه ای از جامعه شناسی است که رابطه ی فکر و جامعه را مورد بررسی قرار میدهد. جامعه شناسی معرفت در پاسخ به اینکه معرفت چه حوزه هایی را در بر میگیرد با این تقسیم بندی کلی موافق است که معرفت به چهار حوزه ی مجزای علم، فلسفه(اولی)، مذهب و ایدیولوژی تقسیم می شود. تمرکز این حوزه ی فکری بر شرایط اجتماعی معرفت است و در این ارتباط کل تولیدات فکری، اعم از ایدیولوژیها، مذاهب، فلسفه ها و علوم را به چهار چوب های تاریخی- اجتماعی شکل دهنده و دریافت کننده ی آنها متصل و مرتبط میداند و مسامحتا میتوان گفت که کار جامعه شناسی معرفت مطالعه ی رابطه ی زیربنای اجتماعی و روبنای ذهنی است. دکتر سعید زیبا کلام در کتاب معرفت شناسی اجتماعی طرح و نقد ارا مکتب ادینبورا تاریخ تکون و تطور جامعه شناسی معرفت را به سه دوره تقسیم میکند: دوره ی بنیان گذاری: که اجزا متفرّق و پراکنده ی جامعه شناسی معرفت در آثار مختلف مارکس، دورکم و شلر در حال تکوین و تقویم است. دوره ی دوم: دوره ی کاوشگری؛ که در آن جامعه شناسان معرفت عمدتا قابلیت ها و تبعات آن چارچوب کلی را که در دوره ی بنیانگذاری طراحی و پی ریزی شده بود کاوش میکنند. و دوره ی سوم ،دوره ی ادینبورا: از اواخر دهه شصت آغاز میشود که چرخشی بنیادین ، به لحاظ معرفتی در جامعه شناسی معرفت روی داد و با طرح نسبی انگاری بنیادین و تمام عیاری که به میان آورد در میان سایر مکاتب جدید جامعه شناسی .
به عقیده مارکس: شیوه تولید در زندگى مادى خصیصه كلّى فرایند هاى اجتماعى، سیاسى و معنوى زندگى را تعیین مىكنند. این آگاهى بشر نیست كه هستى او را معین مىكند، بلكه متقابلاً این هستى اجتماعى اوست كه آگاهى وى را مشخص مى سازد . یعنی طبقه ای که انسان در آن قراردارد افکار و نوع شناخت های او را مشخص می کند . یا به عبارت دیگر افكار مسلّط هر عصر، همواره افكار طبقه حاكمه آن بوده اند .
مانهایم و نسبیت گرایى عامّ ( Universal Relativism )
مانهایم متعهد شد كه تفسى ماركس را كلیت بخشد به گونهاى كه عوامل مشاجرهاى را از آن دور سازد. درنتیجه، او كوشید تا ابزار كلى تحلیل را تغییر دهد. یعنى چیزى كه ابتدایاً براى ماركس حكم وسایل حمله علیه دشمنان را داشت، او مىخواست ابزارى بیافریند كه به طور موثّر در تحلیل از ماركسیسم همچون در تحلیل از هر سیستم دیگرى از اندیشه، مورد استفاده قرار گیرد. هنگامى كه در فرمول بندى ماركس توجه به كاركرد ایدیولوژى در دفاع از حقوق ویژه طبقه و به تحریف و ابطال آرایى جلب شده است كه از موقعیت ممتاز طبقاتى متفكران بورژوازى نشأت یافته، آراءِ خود ماركس توسط ماركسیستها به عنوان حقیقت و غیر جانبدارانه ارزیابى مىگردید، بدین خاطر كه آنها از طبقاتى برخاستند كه هیچ منافع ممتازى نداشته است تا از آن دفاع شود. بر طبق نظر ماركس، مدافعان وضع موجود به ناچار به آگاهى باطلى رهنمون شدهاند، در حالى كه منتقدان آنها، كه به طبقه در حال ظهور كارگر منتسباند، از چنین تأثیرات منحرف كنندهاى آزاداند و از این رو به آگاهى حقیقى تاریخى تحریف نشده، دسترسى دارند. ولى جهت یابى مانهایم در قبال شناسایى از طریق تضّاد، این احتمال را مجاز شمرد كه همه آراء و حتّى حقایق نیز وابستهاند، و از این رو متأثر از شرایط اجتماعى و تاریخى جامعهاى هستند كه از آن ظاهر گشته اند. همین واقعیت مشابه كه هر متفكّرى با گروه خاصى در جامعه انتساب دارد. یعنى جامعه اى كه او در منزلت مشخصى را اشغال كرده و نقشهاى اجتماعى معینى را ایفا مىكند. جهان بینى روشنفكرانه او را تحت تأثیر قرار مىدهد.
"بشر از سطوح انتزاعى ذهن ژرف نگر، با اشیاى این جهان آن طورى كه هست مواجه نیست و نه آنها به عنوان موجوداتى تنها، این چنین انحصارى، با بشر مواجهاند. بلكه متقابلاً، آنها با همدیگر و علیه یكدیگر در گروههاى متنوع سازمان یافته عمل مىكنند ، و درچنین هنگام، آنها با یكدیگر و علیه یكدیگر مى اندیشند".) لذا مانهایم به تعریف جامعه شناسى معرفتى به عنوان تیورى مشروط سازى اندیشه به شرایط اجتماعى وجودى آن 2 رهنمون گردید. از نظر او، همه معرفتها و اندیشهها اگر چه به درجات متفاوت، به مكان و موقعیتى در داخل ساختار اجتماعى و فرآیند تاریخى مفید مى باشند، تنها در مواقعى خاص، گروه مشخصّى بیشتر ازسایر گروهها مىتواند به شناخت پدیده اجتماعى نایل شود. ولى هیچ گروهى قادر نیست كه به شناخت تام و كامل آن دسترسى یابد. )اگر چه مانهایم در مواقع متعددى این آرزو را تأكید نمود كه روشنفكران مستقّل، ممكن است در عصر ما، به دیدگاه واحدى، آزاد از تعینات و تحددات و جودى دست یابند.( وظیفه این رشته جدید این بود كه ارتباط تجربى متقابل بین نقطه نظرات روشنفكرى و موقعیتهاى ساختى و تاریخى را كشف نماید. به هر تقدیر، دیدگاه مانهایم از همان آغاز با حجم زیادى از انتقاد، خصوصاً در آن زمینههایى كه به نسبیت گراى عام مىانجامید، مواجه شد. گفته شده است كه اعتقاد به نسبیت گرایى و یا ربط گرایى ) Relationism )-واژهاى كه مانهایم آن را ترجیح مى داد _ حاوى تنقاضى درونى است زیرا كه باید "قطعیت" خود را پیش فرض نماید.
"جامعه شناسى معرفتى باید اعتبار خود را از پیش فرض كند البته اگر اعتقاد مزبور داراى معنایى باشد."
حال اگر این فرض پذیرفته شود كه همه اندیشهها با شرایط وجودشان تعیین مىشوند و از اینرو همه حقایق نسبىاند، دیگر اندیشه خود مانهایم نیز نمىتواند مدعى استثنایى ویژه باشد. در واقع مانهایم، بخصوص در نوشتههاى اولیهاش، باب چنین حملاتى را براى خود باز گذاشته بود. به هر حال به نظر مىرسد كه وى قصد نداشت به این مطلب اشاره كند كه "تعینات وجودى تنها یك نوع از همه انواع تعیناتى است كه جایى براى آزمون افكار در دورههاى بعدى نمىگذارد. او صرحتاً بیان داشت كه در علوم اجتماعى همانند سایر رشتهها، ملاك نهایى حق یا باطل، در تحقیق و تفحص از عین خارجى یافت مىشود و جامعه شناسى معرفتى نمىتواند جایگزینى براى آن باشد".
به هر تقدیر، مهم نیست كه چه بی دقتىها و كمبودهاى روش شناختى گفتههاى مانهایم مورد داورى واقع شدهاند. زیرا او مقدارى مطالعات عینى بر روى موضوعاتى چون "اندیشه محافظه كار" و رقابت به مثابه یك پدیده فرهنگى از خود بر جاى گذاشت، كه حتى توسط كسانى كه بر دستگاه نظرى مانهایم معترض بودند، به عنوان مشاركت هاى مهم او تمییز داده شده است.
o گروه موضوعی ← علوم اجتماعی
o نظریه پرداز ← عمدتاً کارل مانهایم / گروهی دیگر از جامعه شناسان و فیلسوفان
o تاریخ ارایه ← عمدتاً از دهه 70
ما 47 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم