چه نوع تفکری می تواند تغییرات عمده ای در زندگی انسان به وجود آورد؟ بهترین روش تفکر چیست؟
رابطه عشق و تفکر چگونه است؟
چطور میتوان تفکر کرد اما فکر زده نبود؟ آیا هر تفکری صحیح است؟
تفکر چه نقشی در رشد و تعالی انسان دارد؟
مقدمه
در طول تاریخ بشر همواره دو جریان فكرى وجود داشته كه نظامهاى مختلف تفكرى زاییده این دو مى باشند. یكى جریان حقیقتگرا و دیگرى جریان باطلگرا. هر یك از این دو جریان داراى محصولات و دستاوردهایى بوده اند و تغییراتى را در زندگى فردى و اجتماعى بشر باعث شده اند...
تفكر متعالى روایتى زنده و متراكم از جریان حقیقتگرا مى باشد كه وراى دو رویكرد ظاهرگرایى و باطنگرایى است. تفكر متعالى در برابر جریان خودگرا بر خداگرایی (فراگرایی) و در مقابل جزءنگرى بر كلنگرى تأكید دارد. حال به مقایسه اى كه بین این دو جریان فكرى صورت گرفته است، توجه كنید.
«حم»
تفاوت تفكر انكارگرا و حقیقتگرا (تفكر متعالى) :
تفكر متعالى رو به بالاست. جهتش صعود است. براساس حضور الهى و براى آن است و نه در جهت تخریب بالا و آنچه در بالا و از بالاست. حقایق بالایى و باطنى و غیب را مى پذیرد و براى انكار آن نمى كوشد بلكه به پذیرش آن سعى دارد.
این (تفكر متعالى) مى گوید تفكر به تنهایى یكى از راههاست و آن مى گوید همه راهها تفكر است.
این تفكر را نوعى هنر مىداند و آن هنر را نوعى تفكر. این نرم است، انعطاف پذیر است و رقصندگى؛ مبارزهاى عاشقانه است و كاملاندیشى هنرمندانه.
آن در تلاش است تا به نیازهاى نفسانى انسان پاسخ دهد و این مى كوشد تا پاسخگوى نفس نیازها باشد.
این باطنگراست. به اسرار مى رود و حقیقت ناشناختنى را مى جوید و آن ظاهرگراست، فعالیتش در جهت اسرارزدایى و انكار حقیقت ناشناختنى است. آن در جستجوى واقعیتهاست نه حقیقت زنده و حاضر.
این به ظاهر و باطن توجه دارد و اگر باطنگراست ظاهرگرا نیز هست و آن متوجه ظاهر است و اگر به ظاهر باطنگراست، درواقع به باطن ظاهرگراست.
بنیاد این، ایمان (هستى) بى نهایت است و آن نمى تواند قائل به بى نهایت باشد چون بى نهایت هر چیزى را در خود مى بلعد حتى آن را.
این مى گوید دانستن پرخطر است و آن مى گوید دانستگى خوشبختى است. این مى گوید تفكر لازم است اما كافى نیست و آن مى گوید تفكر شرط لازم و كافى است.
این مى گوید با تفكر بعضى از مسائل را مى توان حل كرد و از بعضى حوزهها عبور كرد و آن مى گوید تفكر حلال همه مسائل است و با آن گذر كاملشدنى است.
این مى گوید اصل، روح تفكر است و آن مى گوید مهارت در تفكر.
این انسان را هستى شكلپ ذیر و تبدیل شدنى مى داند و آن شبیه به یك ماشین انسان را مى نگرد.
آن بر حافظه تأكید مى كند و بزرگ ساختن انبارها لكن تأكید این بر كشف است كه ندانى تا كشف نكنى.
این مى گوید هدف حل مسائل نیست و آن مهمترین چیز را حل مسائل مى داند.
در این اخلاق از اركان تفكر است و آن علم اخلاق را چیزى جداگانه و گاه بى ارتباط مى پندارد.
این بر كاملاندیشى تأكید دارد و آن بر اندیشه. پس این توصیه مى كند كه قضاوت زود است، دیر باید به قضاوت نشست و اگر باید پس به نرمى و آهستگى شایسته است و آن فریاد مى زند قضاوت؛ قضاوت پى در پى را مى خواهد، هر لحظه، اگر نه، عقب مانده اى.
این معلم را براى آموختن حیاتى مى داند و آن اعتقاد دارد كه مهم، مواد آموزش است و آموزگار ضرورى نیست.
این تفكر را مهم نمى داند، عشق را و معشوق و معبود را مهم دانسته و تفكر را یكى از راههاى عشق ورزى و عشق بازى با معبود؛ و براى آن، این حرفها مضحك و خرافات و بى اعتبار است.
این مى گوید تفكر یكى از قواى روح است و آن روح را نپذیرفته و تفكر را اساسى ترین و برترین قابلیت انسان مى داند.
این تفكر را عنصرى از راه تعالى مىداند و آن كل راه تعالى.
این آمیخته به ایمان است و آن ایمان را ضد تفكر مى داند و بر دورى از آن تأكید مى كند.
این زنده است چون از روحِ زنده است و در جهت قصدهاى او، و آن مرده است چون قائل به روح زنده نیست.
آن نزدیك بین و جزء نگر است پس خودبینى حاكم بر آن، اجتناب ناپذیر است.
آن به دنبال راحتى نفس بشر است و این به راحتى روح مى اندیشد.
آن خواهان گسترش گفتگوها و حرفهاست و این درصدد پایان گفتگوها و جهش از حرفها. پس این به سكوت مى رود و آن به گفتگوى بیشتر.
آن مى گوید زنده باد من و این مى گوید زنده باد او در من و در همه.
آن مى گوید باید بر همه چیز حاكم شود و این مى گوید باید به حاكم همه چیز تسلیم شد.
...
منبع: برگرفته از کتاب 360 دکترین و تئوری فراگیر- نظریه های بنیادی ایلیا «میم»
برای دانلود نسخه پی دی اف اینجا کلیک کنید.
ما 31 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم