منطق هگل که به نام منطق دیالکتیک یا منطق جدلی خوانده می شود دارای سه رکن اساسی است که محوری ترین آنها «اصل وحدت آنتی ها» است. در این اصل، حرکت به واسطه ی تقابل ضدین تشریح می شود. از اینرو آن را اصل وحدت آنتیها می نامند. بر مبنای این دیدگاه، حرکت به واسطه ی تقابل «تز» و «آنتی تز» که در نهایت امر به پیدایش «سنتز» منجر میشود، صورت میگیرد. پیرامون این اصل، در طول تاریخ فلسفه، چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی بحثهای طولانی ای به خصوص در قرن بیستم صورت گرفته است که دامنه ی گستره ای دارد و از محدوده ی بحث ما خارج است. بنابراین توجه خود را به دومین اصل یا رکن دیالکتیک معطوف می کنیم که به درک ما از مفهوم اتصال و انفصال در لحظات زمانی و حرکتی کمک بسیاری می کند. می توان به جرات اعلام کرد که این رکن، تا به امروز کم خدشه ترین رکن منطق دیالکتیک بوده است.
نظریه ی هگل در رکن دوم، تلاشی برای پاسخ گویی به معمای حرکت است. من به شخصه بر این عقیده ام، که این رکن بر خلاف ارکان دیگر منطق جدلی واجد نوعی رویکرد منطقی است، تا شهودی یا تجربه باورانه. بر اساس نظر هگل در صورتی که تمثیلهای زنون مصداق عینی داشته باشند، حرکت که امری وجدان و بدیهی است، زیر سوال می رود. بنابراین باید برای کشف جواب معما باید دست به پژوهشی منطقی در حوزه ی واقعیات بالفعل زد، بدون این که خودمان را در مخمصه ی مقولات ذهنی ( مانند ارسطو ) گرفتار کنیم. بنابراین حل مساله در گروی پاسخ گویی به این پرسش است: حرکت در عالم عینیت از چه سنخ و به چه صورتی است؟
هگل پس از پذیرش مبانی دیدگاه هراکلیتوس نسبت به واقعیت سلیان جهان مادی، به بازبینی نظریات زنون و سوفسطایان می پردازد. در تمثیلهای زنون و با تاکید بر مثال اول، سوفسطاییان معتقدند که مفهوم حرکت عبارت است از تغییر موقعیت یک ذره از یک موقعیت به موقعیت دیگر. بنابراین تنها زمانی می توانیم حکم به وقوع حرکت بکنیم که موقعیتهای اولیه و ثانویه وجود داشته و بر یکدیگر منطبق نباشند، چون در این صورت به هیچ وجه حرکت و تغییری شکل نگرفته است. هگل بر مبنای نظریه ی هراکلیتوس مبنی بر وجود حرکت، معتقد است که وقوع حرکت در جهان مادی از بدیهیاتی است که ما نسبت به تحقق آن اطمینان داشته و نسبت به آن علم حضوری داریم. بنابراین فرض معدومیت حرکت محال است.
از دیدگاه سوفسطاییان حرکت از آن جهت که دارای ابتدا و انتها ( موقعیت اولیه و ثانویه ) است، توانایی تقسیم پذیری را دارد. از طرفی این تقسیم پذیری باید بتواند در بازه ی نامحدودی امکان پذیر باشد، زیرا در خلاف این صورت به یک جزء حرکتی می رسیم که قابلیت تقسیم شدن را ندارد و طبعا این جزء نمی تواند دارای مقادیر ناصفر باشد زیرا از آن جهت که دارای ابتدا و انتهاست، تقسیم پذیر می باشد. بنابراین این امر تنها در صورتی ممکن است که آن جزء حرکتی دارای مقدار کمی صفر باشد که این امر خلاف فرض و تناقض است. زیرا بنا به تعریف نمی توان یک مقدار کمی ناصفر از حرکت را به مقادیر صفر تجزیه کرد، چون در این صورت مقادیر معین حرکت عبارت خواهد بود از مجموع چند بازه ی صفر حرکتی که طبعا صفر خواهد بود. بنابراین در چنین شرایطی اصلا حرکتی محقق نمی شود.
از اینرو یک حرکت را تنها در صورتی می توانیم حقیقتا حرکت بخوانیم که توانایی تقسیم پذیری در یک بازه ی نامحدود را داشته باشد. ارسطو این نظریه را مسامحتا با افزودن یک قید مهم بر آن می پذیرد. ارسطو معتقد است که در نظریه ی فوق مفاهیم بالفعل و بالقوه به درستی لحاظ نشده است و همین عدم توجه موجب پیدایش اشکالات فاحشی در بطن حکم به نفی حرکت می شود. ارسطو تقسیم پذیری تداومی حرکت را مفهوما و نه مصداقا می پذیرد. وی معتقد است این عمل تنها بر مفهوم حرکت قابل اطلاق است و نه بر مصداق آن. بنابراین از دیدگاه ارسطو باید به حکم نظریه، قید «مفهوما» اضافه شود تا قابل تصدیق باشد. هگل نیز در این زمینه با ارسطو هم عقیده است. اما هگل علاوه بر آن، بر مبنای نظر سوفسطاییان مبنی بر نفی حرکت در صورت تصدیق تقسیم پذیری تداومی برای حرکت، معتقد است که حرکت مصداقی یا بالفعل نمی تواند تا بی نهایت تقسیم پذیر باشد. اما اختلاف نظر سوفسطاییان و هگل در این زمینه اینجاست که آنها بر خلاف نظر هگل معتقدند که این عقیده منجر به تناقض در تعریف حرکت می شود.
هگل برای حل این تناقض، حرکت را از حیث حالت با توجه به دو مفهوم «اتصال» و «انفصال» تعریف می کند. این تلاش هگل نهایتا به طرح تئوری جهش می انجامد. در ذیل به تبیین آن می پردازیم:
همان طور که دیدیم اگر قرار باشد که شئ تمامی نقاط میان نقاط پایانی و ابتدایی حرکت را بپیماید، حرکت هیچگاه محقق نمی شود. زیرا این امر مستلزم آن است که شئ به ترتیب و به دنبال هم بی نهایت نقطه را بپیماید. زیرا هر واحد حرکتی از اجزای ناصفر تشکیل شده است ( چون اگر صفر باشد طبق حکمی که در پیش اثبات کردیم به تناقض می انجامد. ) و آن اجزا نیز از آن جهت که خود یک واحد حرکتی هستند، از اجزای کوچکتری ساخته شده اند. این عمل تقسیم می تواند تا بی نهایت ادامه یابد و اگر قرار باشد این تقسیم حرکت بالفعل باشد، لازم می آید که شئ در حین حرکت تمامی نقاط میانی را طی کند و چون تعداد این نقاط نامحدود است (زیرا طی تقسیمات نامحدودی تعریف شده اند.) یا اصلا حرکتی محقق نمی شود و یا اگر محقق شود طبق مثال اول زنون، باید زمان نامحدودی سپری شود. (علت این امر آن است که یا این نقاط خود دارای امتداد هستند و یا نیستند. اگر باشند طی کردن تعداد نامحدود آنها نیازمند طی کردن مسیر نامحدودی است و طبعا زمان نامحدود نیز می خواهد. از طرفی اگر دارای امتداد نباشند، نقطه ی پایانی و ابتدایی حرکت بر هم منطبق خواهد بود و از اینرو حرکتی محقق نمی شود.)
از اینجا دانسته می شود که تقسیم پذیری تداومی، در مصادیق حرکت راه ندارد و از اینرو حرکت دارای ساختار اتصالی نمیتواند باشد. زیرا همان طور که پیشتر گفته شد حرکت اتصالی به حرکتی گویند که تمامی حالات موجود میان موقعیات اولی و پایانی در حین حرکت پدیدار شود و این مستلزم آن است که بی نهایت نقطه و حالات میانی محقق شود که محال است. از اینرو حرکت باید دارای ساختار انفصالی باشد به این معنا که حرکت تمامی حالات میانی را طی نمی کند بلکه برخی از نقاط را طی میکند. (به این معنی حرکت، به چند مرحله تقسیم می شود که طی هر مرحله شئ، از نقطه ی آغازین به نقطه ی دوم جهش می کند و از مجموع چند جهش حرکت شکل می گیرد.) در اینجا اشکالی نمایان می شود و آن، این است که چطور ممکن است شئ در حین حرکت بدون طی فاصله ی میان دو نقطه، از نقطه ی آغازین به پایانی برسد؟
پاسخ هگل به این پرسش این است که شئ به واسطه ی یک «جهش بسیط» مسافت تعیین شده را طی می کند. هگل برای اثبات وجود جهشهای بسیط برهانی اقامه می کند که به شرح زیر است:
همان طور که اثبات شد، شئ نمی تواند دارای حرکت اتصالی باشد (هر چند در چارچوبهای متصل و مرتبط وجود دارد.) و از اینرو باید دارای ساختار انفصالی باشد. بنابراین شئ همه ی نقاط میانی موقعیات آغازین و پایانی را نمی پیماید، بلکه حرکتش از نقطه ی آغازین به پایانی به وسیله ی مجموعه ای از جهشها صورت می گیرد. بنابراین هر حرکتی از آن جهت که از ترکیب چند جهش تشکیل شده است خود یک «جهش مرکب» است. حال اگر قرار باشد که همه ی جهشها مرکب باشند، تسلسل لازم می آید؛ زیرا هر جهش مرکب از مجموع چند جهش کوچکتر تشکیل شده است و اگر آن جهشها نیز به همین منوال از جهشهای کوچکتری تشکیل شده باشند، این تقسیم پذیری باید در جایی ختم شود و در غیر این صورت باید منکر مفهوم جهش بشویم و ناگزیر تقسیم پذیری تداومی را بپذیریم که ابطال آن گذشت.
از طرف دیگر با کمک نظریهی جهش مسالهی اتصال و انفصال و تناقضات مربوط به آن نیز به راحتی حل میشوند. بر اساس نظر هگل، حرکت خود دارای ماهیت انفصالی است در صورتی که در چهارچوبهای اتصالی و مرتبط شکل میگیرد. یعنی لحظات و مختصات حرکتی، خود به وسیله ی نقاط مجازی بین آنها به یکدیگر مرتبط هستند و یک مجموعه و چهارچوب متصل را تشکیل می دهند، که امکان تحقق حرکت را فراهم می آورد. اما خود حرکت به واسطه ی مفهوم جهش، دارای ماهیت و ساختار انفصالی است. بنابراین می توان ذات حرکت را انفصالی و موضوع آن را اتصالی دانست. این دیدگاه در فلسفهی اسلامی نیز دارای سابقه است و در این نگرش از حرکت انفصالی به «حرکت دفعی» یاد می کنند.
دیکتر انور خامه ای در این باره در « دیالکتیک طبیعت و تاریخ » می نویسد: « این موضوع وقتی به خوبی آشکار می گردد که متوجه شویم آن دوره ی تغییرات خفیف تدریجی نیز که بین دو جهش بزرگ قرار دارد، خود در حدود کوچکتری تابع همین قانون است و شامل جهشهای بزرگ جریان تغییر اولی می باشد؛ و به همین ترتیب اگر در نظر بگیریم که هر جریان از دوره های تغییر تدریجی تشکیل شده که می توان آن دوره را یک لحظه از این جریان دانست، این مومانها ( لحظات زمانی ) به وسیله ی جهش به یکدیگر منتقل می شوند. ولی هر لحظه یا هر دوره ی آن به نوبه ی خود جریان مجزایی است که از لحظات و جهشهای کوچکتری تشکیل شده است. خلاصه در آخرین تشریح معلوم می شود که جهش، سنتز واقعی حقیقت مفاهیم اتصال و انفصال می باشد. »
o گروه موضوعی ← علوم انسانی
o نظریه پرداز ← هگل
o تاریخ ارائه ←1770 تا 1831
ما 52 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم