مختصات این نظریه از این قرار است:
الف- آدمی از حیث ساختار جسمی، روحی فقط دو زندگی اول و نهایی را دارد و زندگی میانهای از جهت یاد شده در كار نیست.
ب- در زندگی اول كه موقتی است روح با بدن خاكی به سر میبرد و با ورود به زندگی نهایی بدن خاكی را برای همیشه خلع میكند و با بدن جدیدی به سر خواهد برد.
ج- بدن دوم كه در عالم دیگر قرار دارد هیچ گونه ارتباط وجود شناختی با بدن اول ندارد و فقط از حیث شكل و هیات به مانند آن است. قهرا بدن دوم می تواند ویژگیهایی متفاوت با بدن اول داشته باشد.
د- با توجه به بند(ج) دست كم در مقطع خلع بدن اول و اتصال به بدن دوم، روح بدون بدن خواهد بود.
طبق این دیدگاه، روح پس از مرگ بدن فانی نمیشود و هیچ اختلافی در ناحیه روح، در پیش از مرگ و پس از مرگ وجود ندارد. آری، روح پس از خلع بدن مادی، در عالم مثال با قالبی مثالی حاضر میشود كه همچون صورت حاصل در آینه است، ولی صورتی است جوهری و قائم به ذات. بنابراین، ملاك هوهویت در روح ثابت است، زیرا روح وارد شده در عالم صوی(عالم مثال) عینا همان روحی است كه در عالم مادی با بدن خاكی بود و ملاك هوهویت در ناحیه جسد یا بدن به اتحاد روح است، یعنی همان روحی كه به بدن خاكی تعلق داشت به بدن مثالی تعلق گرفته است. اما بدن مثالی عینا بدن این جهانی شخص نیست بلكه بدنی دیگر است كه با بدن او مباینت و جدایی دارد. به تعبیر دیگر وجود چنین بدن مثالی، وجود آن بدن موجود در این جهان نیست و تشخص آنها به یك تشخص نمیباشد.
نتجه آنكه اگر انسان را موجودی روحی، جسمی تلقی كنیم دست كم هوهویت در ناحیه بدن وی، بر اساس این نظریه تامین نمیشود . . .
ما 17 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم