یکی از بنیادی ترین اصول و مبانی کلیه کلیه روشهای درمانی باطنگرا، اعتقاد به وجود و جاودانگی روح است. بهعبارتی بیشتر روشهای درمانی نامتعارف به اصل «وجود و بقا روح» پایهگذاری شدهاند. بنابراین برای درک واقعی اینگونه روشها و یا برقراری ارتباط مؤثر با آنها لازم است که این مسئله را برای خود حل کنیم که آیا روح واقعاً هست یا خیر؟ حل این مسئله و اعتراف همه جانبه بر اصالت روح میتواند حلال بسیاری از مسائل و مشکلات انسان باشد. حتی بعضی از مکتبهای باطنی بر این اعتقادند که با درک این راهحل میتوان به همه مسائل پایان داد که البته این دیدگاه تا حدی افراطی بهنظر میرسد. خوب، برای آنکه بدانیم اساساً انسان دارای روح است یا نه میتوانیم بهدلایل عقلی، نقلی، فلسفی و حتی تجربی متوسل شویم اما در اینجا قصد دارم که قدم اول از داستان را، از راه مشاهده و تحلیل نگاه برداریم. شاید اگر این قدم به درستی طی شود قدمهای بعدی هم در راستای درک وجود روح (و نه صرفاً باور یا عدم باور آن) بهطور مؤثر برداشته شوند. برای درک موجودیت روح که عامل اصلی زندگی و حیات است از کجا شروع کنیم؟ از جائیکه بهنظر میرسد که زندگی تمام میشود از مرگ.
روایت شده است كه بعد از اینكه قابیل، برادر خود، هابیل را كشت، ندانست كه با جنازه هابیل چه كار كند. در همین هنگام دو كلاغ را دید كه در حال نزاع كردن با هم هستند. یكی از كلاغها كلاغ دیگر را كشت و سپس با منقار خود گودالی در زمین حفر كرد و كلاغ مرده را در آن گذاشت و روی آن خاك ریخت. قابیل با دیدن این صحنه تصمیم گرفت كه هابیل را در زیر خاك پنهان كند تا كسی او را نبیند و متوجه جرماش نشود. گفته میشود از اینجا بود كه انسان متوجه شد كه باید مرده را بهخاك بسپارد.
چرا ما مردگان خود را به خاك میسپاریم؟ بهخاكسپاری مردگان علاوه بر دلایل مستقیم و عملی آن دارای مفاهیمی نمادین است كه شاید این مفاهیم مهمتر از دلایل ظاهری آن باشد. بهطور كلی رفتار مردم ملل مختلف با مردگان خود دارای مفهومی عمیق بوده و پیامهای متعددی را با خود حمل میكند.
انسان، جسم مرده همنوع خود را بهخاك میسپارد اما چرا با جسم زنده همنوع خود چنین كاری نمیكند؟ من فكر میكنم این عمل نمادین یك اعتراف شهودی و ناخودآگاه است به اینكه حقیقت انسان روح است و جسم انسان صرفاً قالبی برای این روح است. وقتی كه كسی میمیرد ما او را به خاك میسپاریم در حالیكه این جسم مرده تفاوت زیادی با جسمی كه در حالت خواب است ندارد. پس چرا شخصی که خواب است را بهخاك نمیسپاریم؟ با اینكار ما اعتراف میكنیم كه این جسم تا وقتی موجود زنده محسوب میشد كه دارای روح بود حالا كه دارای روح نیست بنابراین مرده تلقی میشود و بهتر است با او مثل مردگان رفتار شود. جالب اینكه حتی كسانی هم كه ظاهراً منكر وجود و جاودانگی روح هستند، همین كار را میكنند و با همین كار خود، ناخواسته، به اصل حقیقی وجود انسان كه روح اوست اشاره دارند. بسیاری از آیینها و سنتها ریشه در شهودات و یافتههایی بسیار عمیق و تاریخی دارد كه با تجزیه و تحلیل آنها میتوانیم درسهای معنیدار فراوانی را بیاموزیم و یكی از این آیینها روش تشییع جنازه است.
ظاهر این آیینها ممكن است با یكدیگر متفاوت باشد اما معنای نهفته در آنها عموماً مشابه هم و حتی یكسان است. مثلاً در هندوئیسم مردگان را با آتش میسوزانند این هم اعترافی است به وجود روح. تا دیروز كه این جسم زنده بود، او را آتش نزدند حالا كه مرده باید او را آتش زد. پس در فاصله دیروز تا امروز اتفاقی افتاده. این جسم از حیات، از روح و از حقیقت، از فردی كه در آن بوده تهی شده بنابراین باید آن را آتش زد. همانطور كه یك درخت خشكیده آماده و شایسته آتش گرفتن است یك جسم بدون روح هم شایسته سوختن است.
خردمندان هندو میگویند ما جسم مرده را آتش میزنیم تا روح او وابستگی به جسم را از دست داده و دیگر هرگز به جسم رجعت نكند بلكه به حیات آسمانی خود ادامه دهد. و بعضی از آنان معتقدند كه با به آتش كشیدن جسم در واقع جسم را به انرژی تبدیل كرده و به آسمان میفرستند. این انرژی صاحب خود را كه همان روح است میشناسد و دوباره به او ملحق میشود…
در مصر، چین، ایران و بسیاری از كشورهای دیگر، باستانشناسان با قبرهایی برخورد كردند كه شبیه به یك اتاق با تمام تجهیزات ضروری زندگی بود. در این قبرها، در كنار جسد مردگان انواع وسایل زندگی یافت میشد ( و میشود ) حتی پول و زیورآلات و جواهرات. در بعضی از آنها علاوه بر وسایل زندگی غذا هم وجود دارد. ظروف عسل، روغن زیتون و گندم از جمله این غذاها بوده است. یكی از مقبرههایی كه در چین كشف شد شامل شخص امپراطور بههمراه سربازان و خادمین او بود. در گذشته و در شرق دور وقتی كه مرد خانه فوت میكرد، زن را هم با او در آتش میانداختند و میسوزاندند. بهنظر شما مفهوم این پدیدهها چیست؟ به وضوح روشن است كه مردم قدیم، بر اثر شهودات و دریافتهای بزرگان خود و یا حتی رؤیتها و یافتههایی كه گاهی خود آنها از آنها برخوردار میشدهاند، بر این اعتقاد راسخ بودند كه مرگ، پایان زندگی نیست بلكه نوعی جابجایی از این جهان به جهان دیگر است. همه این رفتارها اعتراف و شهودی عملی است درباره وجود روح و جاودانگی آن؛ درباره ادامه زندگی پس از مرگ و درباره واقعیتهای زندگی در جهان دیگر. اشتباهی كه در چنین مواردی رخ داده است اشتباه در تفسیر رویاها و شهودات است. آنها جهان دیگر را مكرراً كشف كرده بودند اما تفسیر آنها از زندگی در جهان دیگر، تداومی از همین زندگی زمینی بود بنابراین مردی كه میمرد باید زن خود را هم بهعنوان مونس و همدم و همسفر خود به جهان دیگر میبرد. برداشت آنها این بود كه در جهان دیگر میتوانند با پول و جواهرات خود، چیزهای مورد نیاز خود را تهیه كنند. امپراطور همراه با سربازان خود دفن شده تا بتواند وفادارترین و زبدهترین سربازان و فرماندهان خود را با خود به جهان دیگر ببرد و در آنجا هم فرمانروایی خود را تدوام بخشد…
اعترافات شهودی به حقیقت روح تنها محدود به انسانها نیست. حیوانات و بسیاری از جانداران دیگر هم با رفتارها و واكنشهای خود همین پیام را به ما میرسانند.
چند سال پیش یك عقاب و تعدادی پرنده دیگر نگهداری میكردم. در آنجا حیوانات دیگری مثل خرگوش و گرگ و جوجه تیغی هم بود. یك روز صبح كه مشغول غذا دادن به حیوانات بودم متوجه شدم كه یكی از خرگوش ها چند تا بچه زائیده اما بیشتر بچههایش به جز دوتای آنها مرده بودند. رفتار خرگوشِ مادر جالب بود. به هیچیك از بچه خرگوشهای مرده توجهی نداشت. از روی آنها رد میشد و آنها را لگد میكرد اما كاملاً مراقب دو بچه خرگوش زنده بود. وقتی عقابی كه در حیاط خانه بود به خرگوش نزدیك شد، بچهخرگوشهای مرده را یكییكی بلعید اما خرگوش مادر هیچ علامتی از نگرانی بروز نمیداد. ولی زمانیكه عقاب خواست به بچهخرگوشهای زنده نزدیك شود ناگهان خرگوشِ مادر بهطور عجیبی به عقاب حملهور شد. خرگوش مادر به هوا میپرید و سعی میكرد به سر عقاب ضربه بزند. آنقدر اینكار را انجام داد كه عقاب را از ادامه كارش منصرف كرد. به نظرم رفتار خرگوش بیانگر این واقعیت بود كه او میداند بچه مردهاش، فاقد روح است بنابراین مرده و نیست تلقی میشود اما بچه خرگوشهای زنده چون دارای روح بودند زنده و هست تلقی میشدند بنابراین باید از آنها مراقبت و محافظت میكرد. شبیه این رفتار را به فراوانی در پرندگان و حیوانات دیگر هم دیدهام. در آشیانه پرندگان اگر جوجهای بمیرد مادر و پدر او را از لانه بیرون میاندازند همین اتفاق در لانه حیواناتی مثل روباه و گرگ و شغال هم میافتد. لاشخورها انسانها و جانوران مرده را میخورند اما با انواع زنده آنها كاری ندارند انگار آنها میدانند كه جسمی خالی از روح را میتوانند و باید بخورند. حیواناتی كه از انسان میترسند عموماً از لاشه بیجان انسان هیچ واهمهای ندارند و از آن فرار نمیكنند بلكه آن را نادیده میگیرند یا حتی از آن تغذیه میكنند. آنها مانند انسان لاشه همنوعان خود را برای رفتن به جهانی دیگر بدرقه و تشییع نمیكنند اما انسانها عموماً مردگان خود را برای سفر روحشان بدرقه میكنند و این خود نشانه یكی از تفاوتهای اساسی سفر روحی حیوانات و انسانهاست كه شاید در جای دیگر مورد بحث قرار گیرد.
بیشتر مردم عموماً مردگان خود را بهخاك میسپارند. قبر مثل یك اتاق كوچك است تابوت هم همینطور و همین مسئله اعترافی شهودی است به اینكه ما در جهان دیگر دارای مكان (یا از دید مدرن زمان _ مكان)هایی بهعنوان خانه خواهیم بود.(1) وقتیكه دنیا میآییم و متولد میشویم از فضایی قبر مانند از درون رحم مادر به این دنیا پا میگذاریم و هنگام مرگ دوباره به درون فضایی محقر بازمیگردیم. زمینی كه بیشباهت به رحم مادر نیست و حتی بعضی از ملل آن را «زمین مادر» مینامند. زمین، زندگی را به زندگان زمینی میدهد و دوباره از آنان بازمیگیرد. گیاهان از زمین میرویند و دوباره به زمین بازمیگردند و همین اتفاق برای دیگر زمینیان هم میافتد. هنگامیكه ایوب هنگام سجده گفت برهنه از رحم مادر خود بیرون آمدم و برهنه به آنجا باز خواهم گشت او هم زمین و خاك را به شكم مادر تشبیه كرد. ریگ ودا در اینباره میگوید:
به درون زمین، به مادرت برگرد
با اقامتی طولانی و شعفی وافر
زمینی آرام، چون كركی نرم تو را میپوشاند
زمین میداند چگونه تو را از نیستی نگاه دارد
گنبدی از برایش بساز و آن را در هم مریز
ای زمین او را بپذیر
و با دامان پیراهنت او را بپوشان
آنگونه كه مادری فرزندش را در آغوش میگیرد
جالب اینكه خداوند متعال در قرآن هم مشابه همین را فرموده است: زنان شما مانند زمینهای شما هستند.(2)
پینوشت:
1- در احادیث اسلامی و غیراسلامی به موضوع خانههای افراد در بهشت بارها اشاره شده است.
2- سوره بقره:آیه 232
oگروه موضوعی ← علوم باطنی
oنظریه پرداز ← ایلیا «میم»
oتاریخ ارایه نظریه ← دهه هفتاد خورشیدی
ما 32 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم