گرجيف داراي زندگي پررمز و راز و عجيبي بود. او پس از سال ها سفر و کسب دانش در نقاط گوناگون دنيا و دست يابي به مدرسه هاي اسراري و علوم نهاني، به غرب رفت و در آنجا دري را به دنيايي جديد گشود. گرجيف سنّت و آئيني منسجم را برپا نکرد و هيچ يک از شاگردانش آن چنان که خود او در اين راه به استادي رسيده بود، موفقيت چنداني نيافتند اما به جوامع اروپايي و آمريکايي چنان شوکي وارد ساخت که يكي از پراهميت ترين ضربه ها تا پيش از شروع موج فرهنگي دهة شصت به حساب ميآيد.
اگرچه امروزه مؤسسات متعددي در جاي جاي دنيا به آموزه هاي او مي پردازند و کتاب هاي متعدد و سايت هاي اينترنتي گوناگوني را در مورد او مي توان يافت، اما به طورکلي آنچه از زندگي او و آموزش هايش در دسترس است همان چيزي است که خود او آنها را در طي مدت حياتش بيان كرده است.
بيوگرافي:
گرجيف در سال 1866 در الكساندرپل در منطقه قفقاز ارمنستان از پدري يوناني و مادري ارمني متولد شد. در دوران كودكي هنگامي كه پسر بچه اي بيش نبود، خانواده اش به حوالي شهر قارص كوچ كردند، جايي كه او با رئيس كليساي نظامي روسيه آشنا شد. اين مرد و پدر گرجيف نقش اصلي را براي ترغيب اولية براي ورود او به مسائل باطني ايفا كردند كه موجب بيداري و تلاش پايان ناپذيري در جهت درك مفهوم زندگي و مرگ در او شد. به پيشنهاد كشيش، گرجيف، به دليل داشتن هوش زياد، مدرسه را ترك و نزد چند معلم ديگر تحصيلاتش را ادامه داد. در همين دوره به دليل داشتن صداي خوب نيز به گروه كُر كليسا پيوست.
روش پدر و برخي از اولين معلمانش به وضوح مقابله با نيروهاي تجددگرا بود، چيزي كه او نيز، به عنوان يك كودك آنها را تجربه ميكرد. فضاي كودكي و اوائل نوجواني او با وجوديكه مي بايست حكايت از فرهنگ مسيحي پدرش داشته باشد، حاوي نشانه هايي هست كه اغلب با آن سنت هاي فرهنگي هم خواني ندارد.
معلمين او در سال هاي اوليه زندگيش كيفيت جديدي از حضور يا هستي را برايش آشكار ساختند و اين امر كه تفاوت حياتي بين افراد بشر، مربوط به سطح آگاهي آنان است، يكي از عناصر اصلي در تعاليم گرجيف شد و البته تعريفي كه او از سطح آگاهي ارائه ميدهد تنها به قراردادهاي روان شناختي، رفتارشناسي و يا فرهنگي مربوط و محدود نميشود.
مرگ پدر و سپس مرگ خواهرش، هم چنين وقايع عجيب و خارق العاده اي هم چون احضار روح، پيشگويي و شفاي يك زن بيمار ... كه او شاهدشان بود، از حلقه هايي بودند كه او را به سوي جهان درون رهنمون شدند .
شخصيت گرجيف در شهر قارص كه مركز آميزش فرهنگ هاي مختلف مسيحي، ارمني، آسوري، اسلامي و زرتشتي بود، شكل گرفت. او در اين دوران تلاش بسياري براي دريافت و درك پديده هاي باطني نمود. پس از آن، او در روسيه به تدريج گروهي را كه مركب از 20 زن و مرد و همگي مصمم به يافتن دانش باطني بودند، تشكيل داد و خود نيز به عنوان معلم گروه آغاز بهكار كرد. اين گروه خود را جويندگان حقيقت ناميدند، در ميان آنها متخصصان گوناگوني در زمينة علوم ظاهري و باطني وجود داشت. آنها پس از گرد هم آمدن، آنچه كه يافته بودند روي هم گذاشتند.
در سال 1914 «پي.دي. اسپونسكي» فيلسوف و كمي بعد از آن، «توماس دهارتمن»، آهنگساز معروف روسي به آنها پيوستند. اسپونسكي بعدها كتاب «در جستجوي اعجاز» را نوشت كه در آن بهترين شکل از عقايد و تعليمات گرجيف ارائه شده است. دهارتمن نيز پس از مدتي همكاري و همراهي با گرجيف، اثري را كه موسيقي «گرجيف - دهارتمن» ناميده شد، بهوجود آورد .
در ميان گروه او مداركي از تحقيق در روشهاي پيشرفتة موسيقي، معماري و رقص هاي تمدن هاي كهن به دست آمده كه نشان ميدهند چگونه اين موضوعات بر آگاهي انسان تأثير ميگذارند و آن را متحول ميسازند.
گرجيف بدون توشه و وسايل لازم، به سفر ميرفت. تجارت فرش مي كرد، اجناسي را مي فروخت و وسايلي را در برابر دستمزد تعمير ميكرد. راهنماي جهانگردان در مصر و بيت المقدس ميشد. خود را به شكل هيپنوتيزور و جادوگر در مي آورد و گاهي نيز به شكل كولي ها از شهري به شهر ديگر سفر مي كرد. او هم چنين در انقلاب ها، جنگ ها و شورش هايي نيز حضور داشت و در اين راه سه بار با گلوله به شدت زخمي شد و هر بار به مدتي طولاني براي بهبود، بستري شد. بهره برداري از رويدادهاي سياسي به منظور جستجو در راه بيدارسازي درون بشر، حركتي برجسته در طول زندگي او به شمار ميرود.
گرجيف مدتي را نيز در تبت گذراند. او كه به خوبي با زبان تبتي آشنا بود و با علاقه اي كه به رقص و حركات آييني داشت، توانست چيزهايي در باره مفاهيم دروني بعضي رقص هاي مقدس بياموزد. او هم چنين قادر بود انرژي هاي دروني خود را در زمينههايي خاص، كنترل كند؛ چنانکه خود در يكي از گزارشات سفرش مينويسد: «با چند ساعت آماده سازي خود مي توانستم نيروهاي حياتي ام را چنان متمركز كنم كه از فاصله ده مايلي يك گاو نر تبتي را بكشم و يا پس از بيست و چهار ساعت تمرين، يك فيل را ظرف پنج دقيقه خواب كنم».
سال ها بعد او به روسيه بازگشت و با كنتس «اوسترمنسكا»، كه يك بانوي درباري بود ازدواج كرد. گرجيف در سال 1911 در تاشكند، جايي كه شهرتي به عنوان فردي اعجاب انگيز به دست آورد و مرجعي در پاسخ به سؤالات ماورائي شناخته شد، اقامت گزيد. بعد از انقلاب 1917 او سفري پرپيچ وخم را به همراه خانواده و شاگردانش آغاز و بعد از چند سال سختي گروه خود را به پاريس منتقل كرد و در فونتن بلو، انستيتويي را جهت رشد و تکامل هماهنگ انسان، تاسيس نمود.
در واقع، هدف آشكار وي در اين سفر تأسيس مؤسسه اي جهاني براي انتشار عقايدش و تربيت مددياران بود. اما او در اثر حادثة اتومبيلي كه در جولاي 1924 رخ داد، صدمات قابل ملاحظهاي ديد و پس از بهبودي با اين واقعيت روبهرو شد كه تحقق نقشه هايش در مورد مؤسسه غيرممكن است. لذا تصميم گرفت كه راهي براي انتقال آنچه در مورد انسانيت، طبيعت و سرنوشت انسان آموخته بود بيابد و اين امر از طريق نوشتن امكان پذير بود. دوران نويسندگي او از دسامبر 1924 آغاز شد و تا ماه مهِ 1935 ادامه يافت.
او در حال بهبودي سطرهاي آغازين مهم ترين كتابش «داستانهاي بيلز بوب براي نوه اش» را براي منشي خود ديكته كرد. از كتاب هاي بعدي او ميتوان به كتاب «ملاقات با مردان ناشناس» و كتاب ناتمام «زندگي فقط وقتي من هستم واقعي است» اشاره كرد.
كتاب داستان هاي بيلز بوب، به شيوة تمثيل ارائه شده و داستان شخصي از منظومه اي ديگر است كه زماني طغيانگري تندخو بوده و به خاطر بي مبالاتي هاي بچه گانه اش، سال هايي طولاني را در منظومة شمسي به سر مي برد و در اين بين موقعيتي نيز براي مطالعة سيارة بسيار كوچك زمين و ساكنانش مي يابد. بيلزبوب، در اين داستانها كه براي نوهاش روايت ميكند، مرتباَ به علت جدا افتادن انسان از منشاء زندگي اش برميگردد و در عين حال نشان ميدهد كه انسان مي تواند از طريق محبت متحول شود.
بيلزبوب، با پرداختن به جنبه هاي گوناگون تاريخ بشر، يكي پس از ديگري، از اولين آغازها تا دوران جديد، مرتباَ توجهش را به همان قانون كيهاني معطوف ميكند كه هم به طبيعت و هم به زندگي رواني انسان حكومت ميكند و انسانيت را به دور افتادگي از درك منشاء و جايگاهي كه مي تواند داشته باشد، توجه ميدهد، اين شكست را با روش عطوفت و طنز بررسي ميكند.
گرجيف در ارتباط مستقيم با شاگردانش، به شدت از اينكه نقش «واعظ» يا معلم مدرسه را بازي كند دوري ميجست. هميشه عقايداش را در شرايطي به شاگردان منتقل ميكرد كه موجب كنار رفتن موانع حسي و عقلي آنها شود، موانعي كه جلوي شنيدن نجوايِ آرام آگاهي را مي گيرند.
شيوه رفتار او با شاگردانش اسرار آميز، لطيف و ملايم، توأم با آگاهي (پيش آگاهي) از درونيات آنها بود و اين خود يكي از عوامل عمده اي است كه هم افسانة گرجيف و هم سوء تعبيرهايي را در مورد او شكل داده است.
تعاليم گرجيف :
ميتوان گفت كه سيستم عقايد گرجيف پيچيده و همه جانبه است. او سعي داشت عقايدش را به گونه اي بيان كند كه انسان را به سوي قدرت هاي دروني و باطني اش رهبري نمايد، نيروهايي كه تنها وسيله اي هستند كه انسان توسط آن مي تواند عملاً جايگاه خود را در هستي بشناسد.
تفاوت ميان اصول تئوري و شيوه هاي عملي كه در اغلب مكاتب سنتي قابل تشخيص اند، در تعاليم گرجيف قابل تفكيك نيستند. از نظر او بيان عقايد در اصل بدين منظور است كه بر روي حس اثري خاص داشته باشد و برآن اساس ميتواند مستقيماً بر شيوة عملكرد موثر باشد و قسمتي از شيوة عملي درنظر گرفته شود.
گرجيف بر نفوذ روز افزون تفكر عملي در زندگي جديد تأسف نمي خورد چرا كه آن را مجرايي مي دانست كه از طريق آن حقيقت ابدي و ازلي راه خود را به قلب آدمي باز ميكرد.
گرجيف معتقد بود كه در درون و بيرون انسان همه چيز بدون دخالت هوشياري واقعي او اتفاق ميافتد، و انسان ها از اين وضعيت به علت نفوذ همه جانبة فرهنگ و تعليم و تربيت كه توهم «من»هاي مستقل را در آنان ايجاد ميكند، بي اطلاعند. خلاصه آنكه انسان خفته است. هيچ «من هستم»ي در او حضور ندارد بلكه فقط توهمي است كه به جامة مبدل «من واقعي» درآمده و با فريب، نقشِ طبيعي فكر، احساس و اراده را در انسان تقليد (بازي) ميكند. هر يك از اين «من»هاي متعدد موجب ميشود كه بخشي از انرژي ظريف آگاهي تلف شده و تنزل يابد. فرآيندي كه گرجيف آنرا «تعيين هويت» مي نامد. وقتي انسان «تعيين هويت» ميكند، انرژي آگاه خود را با هر فكر به ضربه و حس گذرايي تلف ميكند. اين روند يعني خود فريبي مدام، احساساتي توهمي نظير خشم، تأسف برخود، احساساتي عمل كردن و ترس را به دنبال دارد كه ذاتاًََ چنان دردناكند كه انسان مجبور ميشود مدام براي بهبود اين وضعيت خود، به دنبال كسب شهرت اجتماعي، لذت حسي يا حتي هدف گنگ و غير قابل تشخيص «خوشبختي» باشد.
به عقيدة گرجيف شرايط انسان را نميتوان بدون در نظر گرفتن عملكرد او در كليت هستي درك كرد. انسان آفريده شده تا انرژيهاي خود با ويژگي خاص را تغيير شكل دهد، و قابليت رشد دروني و وضعيت ناگوار كنوني او هيچكدام جداي از اين عملكرد قابل درك نيست.
بنابراين در تعاليم گرجيف، روانشناسي به طور لاينفكي با كيهان شناسي و متافيزيك و حتي با زيست شناسي ارتباط دارد. دياگرام او كه به عنوان «شعاع خلقت» شناخته ميشود، حاوي مفاهيم كليدي براي نزديك شدن به اين پيوند دروني، بين بشريت و نظم جهاني است.
به اعتقاد گرجيف، انسان امروزي قادر به استفاده از انرژي آگاهي بخش كيهاني كه در پيرامون او وجود دارد نيست، در حاليكه در نقشة كيهاني، اين انرژيها علت اصلي وقوع پديده ها و تغييرات هستند. انسان به جاي آنكه در نظم عظيم جهاني نقش خود را پيدا كند، درگير اهداف منحصر به حيات ارگانيك بر روي زمين شده است. حتي در اين عرصه نسبتاً محدود نيز (محدود در مقايسه با سرنوشت بالقوه انسان) بهطور روزافزوني از انجام وظيفه اش ناتوان شده است. چگونه نوع بشر قرار است اين وضعيت را تغيير دهد و شروع به استفاده از انرژي هايي بكند كه براي جذب آن خلق شده، اما حالا بدون تغيير از درون او عبور ميكنند؟ چگونه نوع انسان بايد جايگاه خود را در زنجير بزرگ هستي دريابد؟ اينها سؤالاتي است كه تعاليم گرجيف ميخواهد به آنها پاسخ دهد.
تأكيد گرجيف بر اين است كه تشخيص بيماري، شرايط بشر و آنچه براي حيات مجدد انسان لازم است، به دور محور كيفيت و سطح هستي انسان مي چرخد و عقايد كيهان شناسي تنها اشاراتي هستند به اينكه چيزي كه مورد بحث و مهم است سطحي از آگاهي و انرژي انساني - جهانیست كه براي روان شناسي مدرن ناشناخته است. شايد بتوان آموزش هاي گرجيف را به عنوان سفري به درون و تجربة سكوت دروني و دريافت اين سكوت در جريان زندگي روزمره دانست .
گروه گرجيف در سال 1922 در فرانسه مستقر شد. در اين دوره بود كه بسياري از شيوه ها و تمرينات گروهي را بنيان گذاشت، شيوه هايي كه امروز جايگاه ويژه اي در كار شاگردان او در سراسر دنيا به خود اختصاص داده است، از جمله مي توان به بسياري از حركات يا رقص هاي مقدسي كه براساس تجارب اوليه اش در ديرها و مدارس بيداري، در آسيا بازسازي كرده بود، اشاره نمود.
گزارشات مربوط به اين دوران حاكي از نوعي زندگي اجتماعیست كه با جستجوي بي وقفة واقعيت همراه است. جستجويي كه تمام طبيعت آدمي را دربرميگيرد و مستلزم كار فيزيكي و مطالعة طيف وسيعي از عقايد در بارة انسانيت و جهان است.
او در منطقي كه تحت عنوان «راه چهارم» براي شاگردانش به جا نهاد، چنين ميگويد: «تمدن زمان ما، با وسائل نامحدودي كه براي نفوذ گسترش خود داراست، آدمي را از شرايط طبيعي كه بايد در آن زندگي كند به دور ساخته است. درست است كه تمدن روزنه هاي جديدي در وادي علم و دانش و زندگي اقتصادي براي انسان گشوده و بدين وسيله درك او را وسعت بخشيده است، اما تمدن به جاي اينكه او را به توسعة همه جانبه اي ارتقاء دهد، تنها بعضي از جنبه هاي طبيعت او را، آن هم به قيمت آسيب رساندن به جنبه هاي ديگر و حتي تخريب كلي بعضي از آن ها، توسعه داده است».
درك انسان از جهان و شيوة زندگي اش، برخاسته از آگاهي او نسبت به هستي خود، به عنوان يك كل نيست، بلكه درست برعكس، تظاهرات ناآگاهانه اي است از بعضي از جنبه هاي ديگر او.
او زندگي رواني انسان را به سه هويت مجزا تفكيك ميكند كه هيچ كدام ارتباطي با يكديگر ندارند، به طوري كه هم از لحاظ عمكرد و هم از نظر اجزاء تشكيل دهنده از يكديگر مجزا هستند. او هم چنين اذعان دارد كه انسان در عصر جديد و با پيشرفت تكنيكي و مادي - فرهنگي، عملاً فقط در يكي از اين مراكز مستقر مي شود و تنها در يك سوم طبيعت واقعي خود به جلو ميراند. انسان امروزي هيچ نميتواند بفهمد كه زندگي اي كه در آن تنها به برخي از جنبه هايش محدود شده، ميتواند خود فريبي باشد.
به نظر گرجيف به همان نسبتي كه زمينه هاي دانش علمي در حال رشد است، فضاي آگاهي انسان درحال كاهش است. انسان با «من»ي كه مدام تحليل ميرود، درحال جمع آوري حجم روزافزوني از اطلاعات علمي در بارة جهان است. در حالي كه براي انسان بودن، يعني يك كل و واحدي كه مالك قدرت اخلاقي، اراده و هوش است، احتياج به تكامل هر سه جزء هويت خود دارد.
گرجيف معتقد است: «آگاهي بيدار شده، همان نيروي تحليل رفته در انسان امروزیست كه عملاً قادر است اجزاء طبيعت او را منسجم سازد. اين همان انرژي و آگاهي بي نامي است كه تمام اديان و مكاتب و در فرهنگ هاي مختلف از آن به عنوان هديه اي كه از بالا ميآيد، سخن گفته اند».
o گروه موضوعی ← علوم باطنی
o نظریه های ارایه شده ← منطق راه چهارم
o تاریخ (ارایه نظریه یا بازه زندگی) ← 1866-1949
ما 21 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم