این قضیه را كه چگونه یك جامعه شناس شدم، كه آن هم بیشتر جنبۀ تصادفی داشت ، در آثارم شرح داده ام . كار در جامعه شناسی را نخست بر اثر همكاری با استادانم ، لاورنس هندرسون و التون میو در مدرسه بازرگانی هاروارد در سال 1933 آغاز كردم. هندرسون كه یك بیوشیمیست بود ، به بررسی ویژگی های جسمانی كار صنعتی اشتغال داشت و میو یك روانشناس بود كه عوامل انسانی را در كار صنعتی در دست بررسی داشت . میو در آن زمان و بعد از آن سرپرستی تحقیقات معروفی را به عهده داشت كه در كارگاه ها ی ثورن كمپانی وسترن الكتریك شیكاگو انجام می گرفت.
تحت راهنمایی میو، در یك دوره مطالعه و مباحثه مشاركت كردم. از جمله كتابهایی كه میو از شاگردانش خواسته بود مطالعه كنند، آثار انسانشناسان اجتماعی برجسته ای چون ملینوفسكی ،رد كلیف براون و فرت بود . او برای آن از ما خواسته بود این كتابها را مطالعه كنیم تا دریابیم كه چگونه است كه در جوامع ابتدائی بر خلاف جوامع نوین مناسك اجتماعی از كار تولیدی پشتیبانی می كنند.
من به این كتابها به دلیل كاملا متفاوت دیگری نیز علاقمند شده بودم. در آن روزگار انسانشناسان فرهنگی از نظر فكری تسلط یافته بودند و دوستان ما در این گروه مانند كلاید كلاكهون بر این پافشاری داشتند كه هر فرهنگی در نوع خود بی همتاست . اما من برعكس از مطالعاتم چنین استنباط كرده بودم كه برخی نهادهای جوامع ابتدائی در مناطق و زمانهائی دور از هم و بدون امكان وام گرفتن از همدیگر، تكرار می شوند . استنباط من این بود كه فرهنگها بی همتا نیستند و از آن مهمتر همانندیهای آنها را تنها می توان بر پایه این فرض تبیین كرد كه سرشت انسان در سراسر جهان یكی است. اعضای نوع بشر كه در شرایط همانندی كار می كنند ، مستقل از همدیگر نهادهای همانندی را آفریده اند. این نظر درآن زمان چندان مقبول نبود و اكنون نیز شك دارم كه باشد.
در این زمان با برخی از بررسی های عینی یا میدانی درباره گروههای انسانی كوچك از ابتدائی ترین گرفته تا امروزی نیز آشنا شده بودم . هنگامی كه در جنگ جهانی دوم به خدمت فعال سربازی در نیروی دریایی فراخوانده شدم ، طی خیره شدن های طولانی به دریا درباره این بررسی ها تأمل می كردم . یك روز ناگهان دریافتم كه برخی از این بررسی ها را می توان با مفاهیمی توصیف كرد كه در مورد همه آنها كاربرد داشته باشند . پس از این كشف ، طی چند روز یك چنین طرح مفهومی را ساخته و پرداخته كردم. پس از جنگ كه با یك سمت رسمی به هاروارد برگشتم ، نوشتن كتابی را آغاز كردم كه بعدها با عنوان گروه انسانی منتشر شد. این كتاب را برای آن نوشته بودم تا طرح مفهومی خود را در مورد بررسی های انسانشناختی به كاربرم . ضمن نوشتن این اثر به ذهنم رسید كه یك طرح مفهومی تنها می تواند به عنوان نقطه شروع یك كار علمی سودمند باشد. چیزی كه بعد از این طرح مورد نیاز بود،طرح قضایایی برای ربط دادن مفاهیم به یكدیگر بود.در كتاب گروه انسانی برخی از این قضایا را كه برای گروههای مورد بررسی مناسب به نظر می رسیدند شرح دادم.
از مدتها پیش استاد تالكت پارسونز را می شناختم ولی در این زمان با او در گروه روابط اجتماعی هاروارد همكاری نزدیك پیدا كرده بودم . او در حرفه جامعه شناسی برجسته ترین نظریه پرداز به شمار می آمد . من به این نتیجه رسیده بودم كه آنچه پارسونز نظریه می خواند چیزی جز یك طرح مفهومی نیست و یك نظریه تا دست كم چند قضیه را در برنگیرد، نمی تواند یك نظریه به شمار آید. بعد از مطالعه چندین كتاب درباره فلسفه علم اطمینان یافته بودم كه این نظرم درست است.
بعد به این نتیجه رسیدم كه حتی در برگرفتن چند قضیه برای یك نظریه كفایت نمی كند . به نظر من نظریۀ یك پدیده در واقع تبیین آن پدیده است.تبیین ، این واقعیت را نشان می دهد كه یك یا چند قضیه كه عمومیت نازلتری دارند ولی منطقاً از قضایای عامتری سرچشمه می گیرند،در مورد آنچه كه به صورتهای گوناگون شرایط محدود یا معین و یا پارامتر خوانده می شود، به كار بسته می شوند. موضعم را در این باره در كتابی با عنوان ماهیت علم اجتماعی (1967) شرح داده ام.
سپس از خود پرسیدم كه برای تبیین قضایایی كه در كتاب گروه انسانی شرح داده ام و نیز قضایای دیگری كه ضمن مطالعات بعدی ام در زمینه بررسی های تجربی و میدانی در روانشناسی اجتماعی توجهم را جلب كردند چه قضایای عامی را می توانم بدین شیوه به كار برم. این قضایای عام باید تنها یك شرط را برآورده می کردند: برابر با بینش اصلی من آنها می بایست قابل كاركرد در مورد انسانها به عنوان اعضای یك نوع بشری باشند.
این قضایا به گونه ای آماده در دسترس بودند چه بهتر چون كه نمی توانستم خودم آنها را اختراع كنم. اینها قضایای روانشناسی رفتاری بودند كه دوست قدیمی ام ، بی اف اسكینر و دیگران شرح داده بودند. این قضایا در مورد اشخاص ، چه زمانی كه در محیط فیزیكی به تنهائی عمل می كنند و چه هنگامی كه با افراد دیگر كنش متقابل دارند به خوبی قابل كاركرد بودند.در دو چاپ كتاب رفتار اجتماعی خودم (1961،با تجدید نظر در 1974)، این قضایا را به كار بردم تا تبیین كنم كه چگونه تحت یك شرایط مساعد ساختارهای اجتماعی به نسبت پایدار می تواند بر اثر اعمال افراد پدید آید، بی آن كه آنها قصد خلق یك چنین ساختارهائی را داشته باشند.به نظر من ، مساله فكری اساسی جامعه شناسی همین قضیه است.
همین كه این ساختارها ایجاد می شوند، بر رفتار اشخاصی كه در این ساختارها مشاركت می كنند و یا با آنها تماس پیدا می كنند ، تاثیرهایی را اعمال می كنند. همان قضایایی كه در تبیین، ایجاد و نگهداشت ساختارها در وهله نخست به كار رفته بودند در تبیین پیامدهای آنها نیز قابل استفاده اند.این ساختارها تنها شرایط تازه ای را برای كاربرد آن قضایا مطرح می سازند. جامعه شناسی من اساسا همیشه فردگرایانه بوده است نه جمعگرایانه .
o گروه موضوعی ← علوم انسانی
o نظریه های ارایه شده ← نظریه مبادله
o تاریخ (ارایه نظریه یا بازه زندگی) ← 1910-1989
ما 7 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم