در 1841، ماركس درجه دكترای فلسفه را از دانشگاه برلین گرفت. این دانشگاه در آن زمان سخت تحت نفوذ هگل و هگلیان جوان بود كه با وجود پشتبانی از هگل انتقادهایی هم به استادشان داشتند. رساله دكترای ماركس یك كار فلسفی خشك بود كه به آثار ریشه ای تر و عملی تر دوران بعدیش چندان شباهتی ندارد. ماركس بعد از فارغ التحصیل شدن نویسنده یك روزنامه لیبرال-رادیكال شد و پس از ده ماه به سردبیری آن رسید. اما این روزنامه به خاطر مواضع سیاسی اش چندی پس از سردبیر شدن ماركس به وسیله حكومت تعطیل شد. نخستین مقالاتی كه ماركس در این دوره منتشر كرده بود، بسیاری از مواضعی را كه بعدها راهنمای ماركس در سراسر زندگی شدند، منعكس كرد. از این مقالات لیبرالی اصول دموكراتیك انساندوستی و ایدآلیسم تراوش می كرد. او انتزاعی بودن فلسفه هگل، رویای خام كمونیستهای تخیلی و آن فعالانی را كه به نظر او بر یك كنش سیاسی شتاب زده اصرار می ورزیدند رد می كرد . ماركس ضمن طرد این فعالان زمینه كار سراسر عمر خودش را بنا گذاشت.
فعالیتهای عملی حتی به وسیله توده ها هرگاه خطرناك گردند پاسخشان را می توان با دهانه توپ داد، اما افكار در صورتی كه بر عقل ما فایق آیند و مجابمان سازند و ملكه وجدانمان گردند به زنجیرهایی می مانند كه شخص نمی تواند بدون درهم شكستن روحش آنها را پاره كند این افكار به بختكهایی تبدیل می شوند كه آدم تنها با تسلیم شدن به آنها می تواند از شرشان خلاص شود.
ماركس در سال 1843 ازدواج كرد و چندی پس از آن آلمان را به قصد زندگی در فضای آزادانه تر پاریس ترك گفت. در پاریس نیز همچنان با افكار هگل و هگلیان جوان كلنجار می رفت، اما با دو رشته افكار نوین نیز برخورد كرد، سوسیالیسم فرانسوی و اقتصاد سیاسی انگلیسی. شیوه منحصر به فردی كه ماركس برای تلفیق فلسفه هگل، سوسیالیسم و اقتصاد سیاسی برگزیده بود، جهت گیری فكریش را تعیین كرد. یكی از رویدادهای بسیار مهم این دوره ملاقات با مردی بود كه بعدها دوست تمام عمر حامی و همكارش شد، فریدریك انگلس. انگلس كه پسر یك كارخانه دار نساجی بود، منتقد سوسیالیست شرایط زندگی طبقه كارگر گشته بود. بیشتر دلسوزی هایی كه ماركس نسبت به تیره بختی طبقه كارگر نشان می داد، از آشنایی او با انگلس و افكارش سرچشمه می گیرد. در 1844 انگلس و ماركس در یكی از كافه های مشهور پاریس پس از بحثهای طولانی زمینه یك همکاری عمرانه را تدارك دیدند. انگلس درباره مباحثاتش با ماركس گفت توافق كامل ما در همه زمینه های نظری آشكار شد... و كار مشترك ما از همان زمان آغاز گشت. در همین دوره ماركس كارهای دانشگاهیش (كه بسیاری از آنها در زمان زندگیش منتشر نشدند) را نوشت كه بیشتر در جهت توضیح پیوندش با سنت هگلی بودند (برای مثال خانواده مقدس و ایدئولوژی آلمانی ). اما در همین زمان سال 1884 كتاب دستنوشته های اقتصادی و فلسفی را نیز به پایان رساند كه همه سنت های فكری را كه خود در آن مستغرق شده بود در همین كتاب تلفیق كرد و اشتغال ذهنی روز افزونش را به حوزه اقتصادی نیز در همین اثر منعكس كرده است.
با آنكه ماركس و انگلس جهت گیری نظری مشتركی داشتند اما تفاوتهائی نیز میان این دو مرد وجود داشت. ماركس بیشتر یك اندیشمند انتزاعی یك روشنفكر بی سروسامان و آدمی وقف خانواده اش بود. اما انگلس یك اندیشمند عملی یك بازرگان شسته و رفته و یك آدم زنباره بود. با وجود این تفاوتها ماركس و انگلس پیوند نزدیكی را پایه ریزی كردند كه از رهگذر آن كتابها و مقالاتی را با همكاری هم نوشتند در سازمانهای رادیكال دوش به دوش هم كار كردند و انگلس حتی ماركس را در بقیه عمرش كمك مالی كرد تا او بتواند تمام وقتش را به فعالیتهای فكری و سیاسی برگمارد.
با وجود همنشینی تنگاتنگ نامهای ماركس و انگلس، انگلس این نكته را آشكار ساخته بود كه همكار كوچكتر ماركس است.
ماركس بدون من هم می توانست كارهایش را به خوبی انجام دهد ولی آن كاری را كه ماركس می توانست انجام دهد از عهده من برنمی آید. ماركس بلندتر و دورتر از بقیه ما می دید و نظری گسترده تر و سریعتر از ما داشت. ماركس یك نابغه بود.
در واقع بسیاری بر این باورند كه انگلس بسیاری از ظرایف كار ماركس را درنیافته بود. بعد از مرگ ماركس انگلس سخنگوی اصلی نظریه ماركسیستی شد و از بسیاری جهات این نظریه را تحریف و بیش از اندازه ساده كرد.
از آنجا كه برخی از نوشته های ماركس حكومت پروس را خشمگین ساخته بود دولت فرانسه به تقاضای پروسی ها ماركس را در سال 1854 از پاریس تبعید كرد و او ناچار شد به بروكسل برود. در حالی كه رادیكالیسم ماركس پیش از پیش شدت می گرفت در همین دوره عضو فعال جنبش انقلابی بین المللی شده بود. در همین زمان به اتحادیه كمونیستی پیوست و آنها از او خواستند تا با همكاری انگلس سندی را در توضیح هدفها و باورداشتهای كمونیستی بنویسد. در نتیجه مانیفیست كمونیستی به سال 1848 با شعارهای تند سیاسی مانند "كارگران جهان،متحد شوید" به چاپ رسید.
در 1894 ماركس به لندن رفت و به خاطر ناكامی انقلابهای سیاسی سال 1848 از فعالیت عملی انقلابی دست كشید و به تحقیق جدی و مفصل درباره عملكردهای نظام سرمایه داری روی آورد. در 1852 ماركس در كتابخانه بریتیش میوزیم بررسی های مشهورش را درباره شرایط كار نظام سرمایه داری آغاز كرد. این بررسی ها سرانجام در یك كتاب سه جلدی به نام سرمایه به ثمر رسید. كه نخستین جلد آن در 1867 و جلدهای بعدی پس از مرگش منتشر شدند. او در این سالها در فقر زندگی می كرد و به سختی می توانست از طریق درآمد ناچیزی كه از نوشته ها و حمایت های مالی انگلس به دست می آورد زندگیش را ادامه دهد. در 1863 با پیوستن به انترناسیول كه یك جنبش بین المللی كارگری بود، دوباره درگیر فعالیتهای سیاسی شد.به زودی بر این جنبش چیرگی یافت و چندین سال از رندگیش را وقف آن كرد. ماركس به عنوان رهبر انترناسیونال و نویسنده كتاب سرمایه آوازه ای به هم رساند. اما از هم گسیختگی انترناسیونال در سال 1876 شكست جنبشهای گوناگون انقلابی و بیماری شخصی ماركس را به زانو درآوردند. همسر ماركس در 1881 یكی از دخترهایش در 1882 و خودش در 14 مارس 1883 درگذشتند.
o گروه موضوعی ← علوم انسانی
o نظریه های ارایه شده ← مارکسیسم/مانیفست کمونیسم
o تاریخ (ارایه نظریه یا بازه زندگی) ← 1818-1883/ ارایه نظریه 1848
ما 12 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم